

.jpg)
معاونت پژوهش مؤسسه دارالثقلین امام عصر (عجلالله تعالی فرجه) در روز چهارشنبه مورخه 21 آبانماه سال 1404، نشست علمی پژوهشی با موضوع «تأثیر شناخت قبایل در تحلیل گزارههای سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله» برگزار نمود. این نشست با ارائه مطالب توسط حجتالاسلاموالمسلمین ابراهیم رضایی کِلیری پیرامون موضوع انجام شد. جناب حجتالاسلاموالمسلمین ابوالفضل تشتزر دبیری این نشست را عهدهدار بود. در ادامه گزارش تفصیلی این نشست ارائه میگردد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم.
«وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَنْ ينْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيهِ فَلَنْ يضُرَّ اللَّهَ شَيئًا وَسَيجْزِي اللَّهُ الشَّاکِرِينَ» (سوره احزاب: 40)
صدق الله العلی العظیم.
ابتدا تسلیت عرض کنم ایام شهادت حضرت زهرای مرضیه سلاماللهعلیها را خدمت امام عصر علیهالسلام و شما دانشپژوهان محترم. ابتدا تشکر کنم از همه حضار محترم که قدم بر دیدگان ما گذاشتند. انشاءالله که جلسه خوب علمی داشته باشیم. محضر حضرت استاد، حجت الاسلاموالمسلمین ابراهیم رضایی کِلیری، این استاد محترم و برجسته در حوزه تاریخ.
ایشان دارای تألیفهای فراوانی هستند؛ از کتاب گرفته تا مقالات و نشستهای مختلف. از کتابهای برجسته ایشان میتوان کتاب «جنگ جمل» دوجلدی را نام برد که کتاب سال جمهوری اسلامی شده است. «تحریفات و شبهات جنگ جمل» را بررسی کردند در یک کتاب دیگر. «رویدادنامه جنگ جمل» را تألیف کردند. «خاستگاه جنگ جمل اعتقادی و فرهنگی و تاریخی». کتاب چهارم ایشان کتاب «ابومخنف» هست. کتاب پنجمشان «من فاطمهام» و آخرین تألیف ایشان «نکتههای ناب استاد طبسی». از مقالات ایشان فقط دو سه نمونه را عرض کنم که زیادند و میخواهم که وقت جلسه گرفته نشود: «نقش بنو حارث و بنو محارب در شکلگیری و تثبیت جانشینی خلفای نخستین»، «کنشگری خلفای نخستین در ترویج گفتمان برتری قریش با تکیه بر متون کهن»، «نقش بنو عامر در شکلگیری و تثبیت جانشینی خلفای نخستین با تکیه بر متون کهن فریقین»، «دیدگاههای کلامی خاندان صوحان بن حجر درباره امامت امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام» و مقالات دیگری که حضرت استاد تألیف کردهاند.
باید تشکر کنیم از مؤسسه دارالثقلین امام عصر (عجلالله تعالی فرجه) که این همایش علمی را برای ما مهیا کردند. انصافاً استقبال بینظیر طلاب ارجمند، اساتید و روحانیون معزز بینظیر است. این مؤسسه، تحت اشراف حضرت آیتالله شیخ محسن فقیهی است. این بزرگوارانی هم که در محضرشان هستیم از شاگردان ایشان هستند. تشکر بعدی از مرکز مدیریت حوزه علمیه قم هست؛ خصوصاً معاونت پژوهش، حاج آقای ترکاشوند که این فضا را در خدمت رفقا قرار دادند.
موضوع جلسه «تأثیر شناخت قبائل در تحلیل گزارههای سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله» است.
من به عنوان پیشمقدمه دو سه خط عرض کنم. بعد سکان سخن را دست حضرت استاد میدهیم و انشاءالله بهره میبریم. حضرت استاد بین نیم ساعت تا ۴۵ دقیقه ما از کلامشان بهره میبریم. بعد رفقا سؤالاتی اگر دارند مطرح میفرمایند و حضرت استاد پاسخ میدهند انشاءالله.
سیره پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله تنها یک روایت تاریخی نیست، بلکه مجموعهای از رفتارها، تصمیمات و تعاملات پیامبر با عصر و جامعه خود است. درک سیره بدون شناخت قبائل، شناخت آن جامعه آن روز امکانپذیر نیست. پیامبر اکرم با یک سری از قبائل صلح کرده، با یک سری جنگ کرده و تدبیراتی داشته است. تعاملات فرهنگی، تعاملات سیاسی با آنها داشته است. اینها همه، شناخت این همه موارد، ما را کمک میکند در تحلیل رفتار پیامبر اکرم. لذا تحلیل گزارههای سیره پیامبر اکرم جدا از شناخت قبائل نمیتواند باشد، امکانپذیر نیست. پیوندهای خویشاوندی داشتند، رقابتهایی بوده، رقابتهای سیاسی بوده، پیمانها و مناسبتها. لذا این نشست با این هدف شروع شده است. انشاءالله ما از حضرت استاد میخواهیم ما را بهرهمند کنند با کلامشان با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد.
سلام علیکم و رحمة الله. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی اشرف الانبیاء و المرسلین، حبیب اله العالمین، ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و آله، لاسیما بقیة الله في الارضین روحی له الفداء و ارواح العالمین.
ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها هست. عرض تسلیت داریم خدمت مولا و مقتدایمان، امام زمان علیه الصلاة و السلام، و خدمت همه شما عزیزان بزرگوار. انشاءالله در این ایام هم بهرهمندی از معارف حضرت زهرا سلام الله علیها داشته باشیم و هم توفیق تبلیغ معارف فاطمی را.
خیلی خوشحالم که در این جمع فاخر امروز میخواهیم یک گفتوگوی علمی با هم داشته باشیم. چون ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها هست، جلسه را نورانی کنیم با بیانی از حضرت زهرا سلام الله علیها.
حضرت زهرا سلام الله علیها سخنرانیهای متعددی دارند که معروفترین آنها «خطبۀ فدکیّه» است؛ امّا در کنار آن، بیانات دیگری نیز از ایشان نقل شده است. یکی از مهمترین این سخنان، گفتوگوی ایشان با حضرت امّسلمه، همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، است؛ زمانی که امّسلمه برای عیادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها در دوران بیماری ایشان آمده بود.
امّسلمه پرسید: «کیف أصبحتِ؟»؛ یعنی شب را چگونه گذراندید؟ این پرسش، خبری از وضعیت جسمانی حضرت میخواست، زیرا ایشان در بستر بیماری بودند. امّا حضرت زهرا سلاماللهعلیها پاسخی بسیار متفاوت دادند و فرمودند: «أصبحت بین کمد و کرب»؛ شب را با اندوه و سختی گذراندم. با این حال، توضیح میدهند که علت این رنج، درد پهلو یا ضعف جسمانی نیست. حضرت نه از جراحات خود سخن میگویند و نه از رنجهای جسمانی. بلکه با صراحت بیان میکنند که دو امر، بیشترین اندوه را برای ایشان پدید آورده است: «فقد نبی و ظلم الوصی».
این پاسخ، جلوهای روشن از ولایتمداری حضرت است. حتی در پاسخ به پرسشی که کاملاً درباره احوال شخصی ایشان است، همان فرصت را به دفاع از امیرالمؤمنین علیهالصلاةوالسلام تبدیل میکنند. حضرت میتوانستند از دردهای جسمانی خود گلایه کنند؛ شرایط نیز برای چنین سخنی فراهم بود. امّا با تأکیدی بیسابقه، میفرمایند: آنچه مرا میآزارد، از دست دادن پیامبر و ستمی است که بر وصی او وارد میشود.
در این بیان، حضرت زهرا سلاماللهعلیها از واژۀ «وصی» استفاده میکنند تا بعدها کسی گمان نکند که رنج ایشان صرفاً به سبب ناراحتی یک همسر نسبت به همسرش بوده است. حضرت تصریح میکنند که موضوع، دفاع از حقیقت ولایت و جانشینی پیامبر است، نه یک ارتباط خانوادگی. سپس با قسم میفرمایند که امیرالمؤمنین علیه الصلاة و السلام مورد هتک حرمت قرار گرفته است. (هتک والله حجابه)
حضرت در ادامه تحلیل میکنند و منشأ این رفتارها را چنین تبیین میفرمایند: «ولکنّها أحقاد بدریّة و تراث أحدیّة»؛ این دشمنیها ریشه در کینههای بدر و احد دارد؛ کینههایی که در دلهای منافقان پنهان شده بود: «کانت علیها قلوب نفاقٍ مکتمنة». به بیان دیگر، حضرت زهرا سلاماللهعلیها یکی از مهمترین پروندههای تاریخ اسلامی را آشکار کردند: پرونده نفاق.
نفاق، موضوعی پیچیده و چندلایه است، بهویژه آنچه «نفاق کلان» خوانده میشود؛ نفاقی که در عرصۀ سیاسی ـ اجتماعی ظاهر میشود و نه در سطح رفتار فردی. تا زمان رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، آثار این نفاق پنهان و لایهلایه بود. اما پس از رحلت ایشان، نشانههای آن آشکار شد و در ماجرای سقیفه بهصورت کامل بروز یافت.
تأمل در آیات قرآن نیز این معنا را تأیید میکند. قرآن کریم بیش از سی آیه درباره نفاق دارد، امّا هیچیک از آنها نفاق فردی به معنای دوچهرگی اخلاقی را هدف قرار ندادهاند؛ بلکه تمام آیاتِ ناظر به نفاق، درباره نفاق سیاسی و اجتماعی در برابر حقیقت اسلام و جانشینی امیرالمؤمنین علیه الصلاة و السلام است.
در پایان، امید است که سخنان حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این ایام نورانی، روشنگر راه ما باشد و تعبیر نورانی ایشان «فقد نبی و ظلم الوصی» جهت حرکت و برنامه تبلیغی روزهای پیشرو قرار گیرد؛ و همگان در این مسیر به روشنگری و بیان حقیقت اهتمام داشته باشند.
سال گذشته در ایام تبلیغ، در دفتر یکی از امامان جمعه محترم حضور داشتم. برنامه هر روز صبح با برگزاری روضه و سخنرانی یکی از روحانیان منطقه همراه بود. حضور افراد نیز محدود به جمعی از نخبگان و فعالان مؤثر شهر بود؛ از جمله اعضای شورای شهر، نیروهای بسیج و دیگر چهرههای مؤثر محلی. ده روز در آن مجموعه بودم و در تمام این مدت، سخنرانان محترم ــ با اینکه همگی اهل فضل، باسواد و شریف بودند ــ حتی یک بار هم از حضرت زهرا سلاماللهعلیها سخنی نگفتند.
برای مثال، یکی از موضوعاتی که مطرح میشد «شادی در اسلام» بود. این بحث، در جای خود مهم است؛ امّا طرح آن در جمعی از نخبگان و خواص، آن هم در ایامی که به نام حضرت زهرا سلام الله علیهاست، بهروشنی با نیاز آن فضا تناسب نداشت. موضوعاتی مانند تبیین جایگاه امامت و ابعاد شخصیت حضرت زهرا سلام الله علیها، از جمله مباحثی است که در چنین زمان و مجلسی باید مورد توجه قرار گیرد.
یکی از نمونههای بسیار مهم در سخنان حضرت، همین جملهای است که پیشتر اشاره شد: «ظلم الوصی». هر بخش از این تعبیر میتواند موضوع چندین جلسه تبیینی باشد. همچنین موضوع نفاق و تحلیل ابعاد آن، از مسائلی است که ظرفیت طرح و بررسی گسترده دارد؛ اینکه نفاق چگونه شکل گرفت، چه مراحلی را طی کرد و چگونه در حوادث پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بروز یافت.
اینها موضوعاتی است که اگر درست تبیین شود، میتواند نقش مهمی در روشنگری و آگاهیبخشی داشته باشد. امید است خدای متعال به همۀ ما توفیق دهد تا از این فرصتها برای بیان معارف اهلبیت علیهمالسلام و تبیین حقایق تاریخی بهره ببریم.
موضوعی که امروز خدمت شما بزرگواران مطرح است، «تأثیر شناخت قبایل در تحلیل گزارههای سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله» است. پیش از بررسی ابعاد قبیلهشناسی، لازم است توضیحی درباره «تحلیل گزارههای سیره» ارائه شود.
از حدود دهه هفتاد هجری به بعد، تدوین سیره نبوی آغاز شده است. نخستین اثر مهم در این حوزه، «سیره ابناسحاق» است که امروزه بازسازی شده و در قالب دو جلد حدوداً پانصد تا ششصد صفحهای منتشر شده است. پس از آن، مهمترین اثر موجود، «سیره ابنهشام» است که در چهار جلد تنظیم شده و عملاً تدوینشده همان کتاب ابناسحاق است و مجموعه گزارشهای مربوط به سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را گرد آورده است.
اثر مهم دیگر، «مغازی واقدی» است. واقدی، متوفای اوایل دهه بیست هجری، تمامی گزارشهای مربوط به جنگهای پیامبر را در چهار جلد گردآوری کرده است. پس از آن، در قرون چهارم، پنجم، ششم و هفتم هجری، آثار متعددی درباره سیره نگاشته شده و این حوزه از نظر منابع غنیتر شده است.
حال سخن بر سر «تحلیل» این گزارشهاست. گزارشهای تاریخی همان خطوطی است که در کتابها آمده و خواندن آن برای همه ممکن است. اما «تحلیل تاریخی» یعنی خواندن آن بخشهایی که نوشته نشده است؛ یعنی فهمیدن خطوط سفید میان متن. در تحلیل، پژوهشگر باید بتواند میان گزارشها رابطه برقرار کند، آنها را کنار هم بگذارد و با سایر عناصر تاریخی پیوند دهد. این مرحله نیازمند تسلط دقیق و عمیق است و فراتر از مطالعه ساده گزارشها قرار میگیرد.
یکی از مهمترین مقدمات برای تحلیل گزارههای تاریخی مربوط به سیره پیامبر، «شناخت قبایل» است. علت این اهمیت آن است که در شبه جزیره عربستان ــ سرزمینی که بعثت پیامبر و حضور اهلبیت علیهمالسلام در آن رخ داده ــ هیچ رویدادی خارج از ساختار قبیلهای معنا پیدا نمیکند. هر حادثه، هر موضعگیری و هر سخن تاریخی در بستر قبیله شکل میگیرد.
برای مثال، در سقیفه فردی سخنی میگوید؛ ما فقط جمله را میخوانیم و عبور میکنیم. اما اگر بدانیم این فرد متعلق به کدام قبیله است، جایگاه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن قبیله چیست، و اینکه آیا او از اشراف و رؤسای قبیله است یا عضوی عادی، آنگاه سخن او معنای دقیقتری پیدا میکند و میتوانیم گزاره تاریخی را درست تحلیل کنیم.
از اینرو، در تحلیل سیره پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله، شناخت قبایل ضرورتی اساسی است. برنامه امروز نیز بر همین اساس تنظیم شده است. در قدم نخست، بهطور بسیار خلاصه قبایل شبهجزیره عربستان معرفی میشوند؛ بهویژه قبایلی که در شهر مکه حضور داشتند. تمرکز اصلی بر قریش خواهد بود، چرا که قبایل شبهجزیره بسیار فراواناند. گفته میشود در این منطقه حدود ۳۶۰ قبیله وجود داشته است؛ قبیلههایی پراکنده در شمال، جنوب، شرق، غرب و مرکز، بهتناسب وجود آب، چراگاه و امکان زندگی. با وجود این پراکندگی، هر قبیله ساختار و هویت بطنی خود را حفظ میکرد و همین ساختار بر رفتار سیاسی و اجتماعی آنها اثر میگذاشت.
شناخت این ساختار قبیلهای، یکی از کلیدهای فهم دقیق تاریخ صدر اسلام و تحلیل صحیح سیره نبوی است، و در ادامه نمونههایی از این تأثیر بررسی خواهد شد.
چون بیشتر با سیره پیامبر اکرم، کار داریم، روی قبایل مکه و مدینه بیشتر متمرکز میشویم و در مکه بر قبیله قریش بیشتر متمرکز میشویم.
نکته دوم این است که جایگاه قبایل در اندیشه عرب چیست و شناخت آنها تا چه اندازه ضرورت دارد؟ پرسش اصلی این است که قبایل چه نقشی در ساختار اجتماعی عرب پیش از اسلام داشتهاند و در تحلیل تاریخیِ سیره چقدر باید برای آنها وزن قائل شد.
در مرحله سوم نیز به سراغ نمونهها خواهیم رفت تا روشن شود که آگاهی از ساختار قبایل چگونه میتواند در تحلیل گزارشهای مربوط به سیره پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نقشآفرین باشد.
پیش از ظهور اسلام، شبهجزیره عربستان سه مجموعه بزرگ قبیلهای داشت که در عین گستردگی، رقیب و گاه متخاصم یکدیگر بودهاند. این سه مجموعه عبارتاند از:

الف) قبایل یمنی (جنوب عربستان)
در جنوب شبهجزیره، مجموعه بزرگی از قبایل یمنی حضور داشتند؛ از جمله مزحج، کِنده، کلب، غسان و بنیاسد. اینها پنج قبیله بزرگ و اثرگذار در ساختار اجتماعی آن منطقه بودند.
ب) قبایل ربیعه (شرق و شمال شرق)
مجموعه دوم، قبایل ربیعهاند که در شرق و شمال شرق عربستان سکونت داشتند. دو قبیله بزرگ این مجموعه، بنیبکر و بنیحنیفه است.
نمونهای از نقش این قبایل را در رویدادهای پس از صلح حدیبیه مشاهده میکنیم؛ زمانی که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با قریش پیمان بستند و قبایل آزاد شدند تا با هر طرف که میخواهند پیمان ببندند. در این دوره، بنیبکر با پیامبر اکرم بیعت کرد. اما قریشیان آنان را تحریک کردند، حمله شبانهای رخ داد و تعدادی از بنیبکر کشته شدند. این قبیله به مدینه آمد و شکایت خود را با فریاد «وامظلمتاه» بیان کرد. همین رخداد مقدمهای برای فتح مکه شد. بنابراین، شناخت جایگاه این قبیله در تحلیل این رخداد ضروری است؛ باید دانست بنیبکر چه قدرتی داشت، رابطه آن با قریش و پیامبر چگونه بود و در معادلات سیاسی چه وزنی داشت.
ج) قبایل مُضَر (مرکز و غرب عربستان)
مجموعه سوم، قبایل مُضرند که در مناطق مرکزی و غربی، بهویژه مکه و مدینه، حضور داشتند. این مجموعه شامل بنیعامر، بنیتمیم، هوازن، ثقیف، کنانه و قریش است.
تحلیل سیره پیامبر بدون شناخت این مجموعه تقریباً ناممکن است.
بنابراین، سه مجموعۀ بزرگ قبیلهای در سراسر شبهجزیره حضور داشتند و ساختار اجتماعی و سیاسی منطقه را شکل میدادند.
شبهجزیره عربستان از سه طرف با آب احاطه شده و امروزه حدوداً هفت تا هشت کشور را دربر میگیرد. قبایل یمنی در جنوب (نجران، صعده، همدان، صنعا، زبید، تعز و دیگر مناطق) سکونت داشتند. این نامها امروز کاربرد دارد؛ اما ساختار قبیلهای همان مناطق، ریشه در گذشته دارد.
با حرکت به سمت شمال، به مدینه منوره میرسیم که قبایل «اوس» و «خزرج» در آن ساکن بودند. مدینه از دو بخش اصلی تشکیل میشد: بخش بالادست و بخش پاییندست. یهودیان نیز در دو منطقه حضور داشتند؛ بخشی در «عالیه» که میان اوس بودند و بخشی در بخش پایین شهر در کنار خزرجیها. تمرکز یهودیان یکجا نبود، بلکه در هر دو بخش استقرار داشتند.
در مکه نیز قبایل مختلف قریش در محلات گوناگون مستقر بودند و همین ساختار مکّی بعدها نقش مهمی در تحلیل سیره ایفا میکند.
در شمال شبهجزیره نیز مناطقی مانند دومةالجندل و بادیةالشام مرکز تجمع قبایل شمالی بود.
شناخت این پراکندگی جغرافیایی کمک میکند هنگام مطالعه گزارشهای تاریخی، جایگاه هر قبیله در ذهن روشن باشد. بسیاری از گزارشها بدون درک فضا و جغرافیا، مبهم و گاه غیرقابل تحلیل میشوند.
اینجا با شجرهنامه قبیله قریش در مکه روبهرو هستیم؛ یعنی مجموعه بطون قریش. مسعودی در کتاب «مروج الذهب» تعداد بطون قریش را بیستوپنج ذکر کرده است، اما تحقیقی که من انجام دادهام نشان میدهد که احتمالاً این تعداد بیش از بیستودو نیست. سه طایفهای که مسعودی اضافه کرده، در واقع زیرشاخه همان بیستودو طایفهاند و چیز جدیدی به شمار نمیروند.
قریش مهمترین و تأثیرگذارترین قبیله در تاریخ اسلام، ابتدا در مکه و سپس در مدینه است. اولین مواجهه مردم با پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) پس از بعثت، مواجهه با قریشیها بود. این قبیله به دلیل جایگاه ویژهای که دارند،خادمان خانه خدا و ساکنان سرزمین مکه، تأثیر زیادی بر دیگر قبایل عرب دارند؛ همه قبایل تابع قریش هستند. بنابراین تا زمانی که قریش تسلیم پیامبر نشد، موفقیت ایشان در جلب رضایت و همکاری سایر قبایل محدود بود. این نکته در جریان فتح مکه به وضوح دیده میشود: پس از تسلیم قریش، سایر قبایل نیز به پیامبر پیوستند. همین موضوع باعث شد که سال «عام الوفود» شکل بگیرد؛ چون وقتی قریش با عظمت خود تسلیم شد، دیگران نیز به تبعیت از آنان عمل کردند.
این تأثیر قریش در جریان انتخاب خلیفه نیز مشاهده میشود. وقتی از امیرالمؤمنین درباره انتخاب عثمان و انتخاب نشدن حضرت پرسیدند، امام فرمودند: «عرب و مردم تابع قریش»؛ یعنی نظر مردم به قریش معطوف است و هر کسی که قریش به او رأی دهد، میتواند خلافت را در دست گیرد. امام با توجه به تجربه طولانی مواجهه با بزرگان قریش میدانست که رابطه خوبی با ایشان ندارد و بنابراین طبیعی است که خلافت نصیب او نشود.
امام در شورای شش نفره شرکت کرد تا برخی ادعاهای دروغ را روشن کند: نخست، در سقیفه گفته شد «الائمة من قریش» و تأکید شد که رهبری جامعه اسلامی باید از قریش باشد؛ حالا همانها امام را خودشان به عنوان کاندیدا معرفی کردند، نشان دادند که ادعای سابقشان تغییر کرده است. دوم، برای تسلط بر خلافت گفته شد که نبوت و خلافت نمیتوانند در یک خانواده باشند. امام با حضور در جلسه و معرفی ایشان به عنوان کاندیدا نشان داد که این ادعا هم از نظر عملی تغییر کرده است.
این اختلافات سالها ادامه داشت. روایتهای فراوان در نهجالبلاغه و اصول کافی دیده میشود که امام بارها از قریش شکایت میکند: «اللهم إنی أشکو الیک من قریش».
از ۳۶۰ قبیلهای که پیشتر معرفی شد، حدود بیستودو قبیله قریش هستند و از این تعداد، هفت قبیله به مناطق دیگر رفتند و در تاریخ اسلام فعالیت قابلتوجهی نداشتند. بنابراین از ۳۶۰ قبیله، تنها حدود ۱۵ قبیله قریش فعال و تأثیرگذار باقی ماندند و این قبیله همواره باعث دردسر بوده است.
در ادامه قصد دارم شجرهنامه قریش را مرور کنم و از هر قبیله، دو نام شاخص و شناختهشده ذکر کنم تا تصویر کلی روشن شود. این کار کمک میکند تا تحلیل سقیفه و دیگر رخدادهای تاریخی مرتبط با قریش برای ما روشنتر گردد.
نخست، قبیله بنی حارث را داریم که مشهورترین شخصیت آن، ابوعبیده جراح است. مستشرقین در تحلیل سقیفه از اصطلاح «مثلث قدرت» استفاده کردهاند و معتقدند سه نفر در جریان سقیفه و غصب جانشینی تأثیرگذار بودند: ابوبکر، عمر و ابوعبیده جرّاح. بنابراین ابوعبیده جراح، از قبیله بنی حارث، نقش بسیار تعیینکنندهای دارد.
قبیله دوم، بنی محارب است. مهمترین شخصیت این قبیله در دوران پیش از سقیفه، زرار بن خطاب بود که قبل از رسیدن به سقیفه درگذشت. اما در دوران خلافت، شخصیت شاخص این قبیله حبیب بن مسلمه است که عملاً بازوی اقتصادی حکومت خلفا به شمار میرود و در انجام فتوحات سریع و جمعآوری منابع مالی نقش اصلی را ایفا میکند تا اینها راحتتر بتوانند قدرت اقتصادیشان را داشته باشند.
در ادامه شجرهنامه قریش، به «غالب» میرسیم. غالب، چیز زیادی ندارد. دارای فرزندی به نام لُؤَی است و لؤی نیز فرزندی به نام کعب دارد. کعب سه فرزند دارد: مُرّة، عَدی و هُصَیص. عدی، بنی عدی را تشکیل میدهد که عمر بن خطاب، عبدالله بن عمر و حفصه از مشهورترین شخصیتهای آن هستند.
حصیص فرزند عمرو را دارد که از عمرو دو قبیله وجود دارد: جُمح و سهم.
درباره بنیجمح، امیة بن خلف شخصیت بارزی است که توسط امیرالمؤمنین در جنگ بدر یا احد کشته شد. عثمان بن مظعون نیز از همین قبیله است. همچنین صفوان بن امیه نقش مهمی در سقیفه داشت و از امضاکنندگان صحیفه ملعونه بود؛ نامهای که پیش از غدیر در مکه نوشته شد تا از خلافت علی بن ابیطالب جلوگیری کنند.
از بنی سهم، عمرو عاص شخصیت شاخص است.
در مورد مرة، سه فرزند دارد: کلاب، یقظه و تمیم.
بنیمخزوم، منشعب از یقظه است که از قدرتهای نظامی قریش هستند و از مهمترین شخصیتهای آنها ابوجهل است؛ فرزند او، عکرمه بن ابوجهل، نیز شخصیت مهمی در آن زمان محسوب میشد.
بنیتیم قبیله ابوبکر است که مهمترین شخصیتهای آن ابوبکر و عایشهاند.
از فرزندان کلاب، زهره را داریم که بنیزهره را تشکیل میدهد و داییهای پیامبر اکرماند. این قبیله نقش مهمی در جنگهای اولیه علیه پیامبر نداشت؛ مثلاً در جنگ بدر، پیش از رسیدن به بدر، بازگشتند. یکی از دلایل آن، تعلق پیامبر به این قبیله و احترام به خویشاوندان بوده است. این طایفه میگفتند: پس چرا باید علیه او بجنگیم؟ اگر راست میگوید و نبی است، او پیروز میشود و ما موظف به حمایت خواهیم بود؛ اگر خلاف آن باشد، دیگران پاسخگو خواهند بود.
قصی فرزند کلاب، سه فرزند دارد: عبدالعزی، عبد مناف و عبدالدار.
عبد العزی فرزندش اسد و فرزند او خویلد است. حضرت خدیجه سلاماللهعلیها از این خاندان است، اما شخصیت مرد بارز ندارد.
بنی عبدالدار نیز شخصیت شاخصی چون طلحة بن ابیطلحه دارد که در جنگ احد، پرچم به دست اینها بود و تا امروز کلید خانه خدا در دست این قبیله باقی مانده است. روایت است پس از فتح مکه کلید خانه خدا را نمیآورد. بعضیها میگویند روی پشت بام خانه خدا رفته بود و کلید نمیداد و به دستور پیامبر، امیرالمؤمنین کلید را از او گرفت و آورد. پیامبر میخواست کلید را به عبدالله بن عباس بدهد؛ اما آیه نازل شد «إِنَّ اللَّهَ يأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا» (سوره انفال: 27). کلید را بده به دست همانها باشد. بعد به خاطر همین که کلید را به او دادند، خودش و قبیلهاش اسلام آوردند. بعد پیامبر فرمود: تا روز قیامت هر کس این کلید را از شما بگیرد، ظالم است.
عبدمناف چهار قبیله مهم دارد: عبد شمس (بنیامیه)، بنینوفل، بنیمطلب و بنیهاشم. دو قبیله بنیهاشم و بنیمطلب همیشه متحد بودهاند و نقش مهمی در حمایت از پیامبر اکرم داشتند. در فقه نیز آمده است که اگر کسی بخواهد خمس بدهد، باید آن را به قبیله بنیهاشم یا بنیمطلب اختصاص دهد. سهم سادات حق ندارد به بنینوفل یا بنی عبدشمس داده شود. دلیل آن این است که این دو قبیله همواره با یکدیگر علیه اسلام، قرآن، پیامبر و امیرالمؤمنین متحد بودهاند و این خصومت از آن زمان تاکنون ادامه داشته است.
در مقابل، بنیهاشم و بنیمطلب همواره متحد و همراه یکدیگر بودند. در شعب ابیطالب، همه بنیهاشمیها مسلمان نبودند و همه مطلّبیها نیز مسلمان نبودند، اما تفکر قبیلهای و روابط مثبت میان این دو قبیله سبب شد که همگی در نهایت از پیامبر اکرم حمایت کنند.

در مورد قبایل مدینه، اوس شامل پنج قبیله و شانزده طایفه است و خزرج نیز پنج قبیله و بیستویک طایفه دارد. لازم است توجه داشت که مدینه آن زمان به شکل امروزِ شهرهای مدرن نبوده و بین مکانهای مهم فاصله بسیار بود. به عنوان مثال، رفتوآمد به سقیفه و زمان طولانی جلسه برای تحلیل رویدادهای سقیفه، اهمیت تاریخی خود را دارد.
حال که قبایل را شناختیم، این پرسش مطرح میشود که جایگاه قبیله در جامعه عرب چه بود. محمد عابد الجابری، روشنفکر معروف جهان عرب، در کتاب «نقد العقل العربی» تحلیلی ارائه میدهد که با وجود مخالفتهای گسترده، در جهان اسلام بازتاب زیادی پیدا کرد. او میگوید اگر میخواهید جامعه عرب را بشناسید و معماهای جهان عرب برایتان روشن شود، باید سه مسئله را بفهمید:
نخست: قبیله و عصبیت قبیلهای را بشناسید؛
دوم: مفهوم غنیمت را بشناسید؛
سوم: ساختار قدرت را بر اساس همین دو عنصر تحلیل کنید.
در نگاه او، عرب در ذات به قبیله و غنیمت وابسته است. پیامبر اکرم در طول بیست و سه سال تلاش فراوان کرد، امّا آیا توانست عرب را بهطور کامل از قبیلهگرایی جدا کند؟ این اتفاق نیفتاد. آیا توانست آنان را کاملاً از ذهنیت غنیمتمحور جدا کند؟ در عمل، نه.
در جریان سقیفه، یکی از ابزارهای اصلی که به آن متوسل شدند «پولپاشی» بود؛ یعنی بازگشت دوباره به همان فرهنگ غنیمت. چرا چنین شد؟ چون شبهجزیره عربستان نه کشاورزی داشت، نه آبوهوای مناسب، نه ثروت طبیعی و نه درآمد پایدار؛ تنها ابزار ثروتآفرینی، غنیمت بود.
در نقلهای تاریخی داریم که فردی پولی را که از غنیمت گرفته بود به زنی سالخورده داد و زن وسط کوچه فریاد میزد: «تو به من رشوه میدهی تا ساکت شوم!» این همان فرهنگ غنیمت است که در رفتار اجتماعی آن دوره دیده میشود.
ماجرای فدک نیز از همین زاویه تحلیل شده است. هم مفسران شیعه و هم اهلسنّت نوشتهاند که انگیزه اصلی در غصب فدک، این بود که منابع مالی از دست امیرالمؤمنین و حضرت زهرا گرفته شود تا کسی بهسبب مال و غنیمت دور آنان جمع نشود. این تحلیل، هم در روایات شیعه آمده و هم در گزارشهای اهلسنّت.
در فرهنگ قبیلهای، خوبی یک فرد، خوبی همه تلقّی میشود و بدی یک فرد نیز بدی همه قبیله به شمار میآید. حفاظت از روابط درون قبیله وظیفه همه اعضاست. خروج از قبیله، نوعی خودکشی اجتماعی محسوب میشود و اگر کسی کاری خلاف منافع قبیله انجام دهد، معنایش این است که خودش را نابود کرده است.
رقابتهای قبیلهای در سراسر شبهجزیره ریشهدار و فراوان است. هر قبیله رئیس دارد، امّا هیچکدام حکومت مرکزی را نمیپذیرند؛ زیرا حکومت یعنی اینکه همه حرف یک نفر را بشنوند، و چنین چیزی در ساختار قبایل عرب قابل پذیرش نبود.
تمام مسئولیتهای مهم در مکه میان قبایل تقسیم شده بود. ساخت خانه خدا نمونه بارزی از همین تقسیم مسئولیت است. در گزارشی مشهور آمده است که وقتی سیل خانه کعبه را خراب کرد و خواستند آن را بازسازی کنند، بر سر گذاشتن حجرالاسود اختلاف شد. هر قبیلهای میگفت: «این کار را من باید انجام دهم.» این اختلاف نزدیک بود به درگیری شدید منتهی شود.
پیامبر اکرم وارد شد و با توجه به روحیه قبیلهگرایی آنان، راهحلی ارائه کرد که همه قبایل در آن سهیم باشند. پارچه یا دستاری را پهن کردند، حجرالاسود را روی آن گذاشتند و پیامبر فرمود: «همه گوشههای پارچه را بگیرید و با هم بلند کنید.» این پیشنهاد مانع نزاع شد و نشان داد که بدون درک ساختار قبیلهای، مدیریت چنین موقعیتهایی امکانپذیر نبود.
در بازسازی کعبه، هر ضلع به قبیلهای واگذار میشد. امّا هنگامی که اضلاع تمام شد و قبایلی باقی ماندند که کاری به آنها نرسیده بود، مخالفت کردند و گفتند: «ما نمیپذیریم کنار گذاشته شویم.» پس تصمیم گرفته شد چهار قبیله باقیمانده سقف بنا را بسازند تا همه در کار بازسازی سهم داشته باشند.
این نمونهها نشان میدهد که قبیلهگرایی در همه شئون زندگی اجتماعی، سیاسی و حتی دینی عرب حضور پررنگ داشت.

در پایان باید اشاره کنم که در مکه بیست و یک مسئولیت مهم وجود داشت که هرکدام به یکی از قبایل یا بطون قریش سپرده شده بود؛ فقط بهصورت جدول قابل نمایش است، ولی ساختار آن نشاندهنده همان تقسیم قبیلهای قدرت است.
نمیتوان از سازمان قبیلهای عرب کنار ماند؛ زیرا فضای عمومی جامعه، فضای رقابت بر سر قدرت بود و همه قبایل برای بهدستگرفتن قدرت تلاش میکردند. هنگامی که پیامبر اکرم مبعوث شد، تنشهای پیشین شدت گرفت. پرسش اصلی این است که تحلیل این وضعیت چه بود؟
نکته نخست این است که همه قبایل قریش در آغاز، در برابر پیامبر متحد شدند. این موضوع بهصورت پژوهشی بررسی شده و نتیجه آن همگراییِ همه قریشیها علیه پیامبر در نخستین مرحله دعوت است.
نکته دوم این است که در مقطعی از دعوت، بسیاری از مردم مکه در ساعاتی از روز ایمان آوردند، امّا هنگامی که اشراف قریش ـ که معمولاً برای تفریح و استفاده از آبوهوای مطلوب، به ناحیه شمالی و باغهای اطراف میرفتند ـ بازگشتند، اکثریت همان افراد از باور خود برگشتند. این موضوع در دو گزارش تاریخی معتبر آمده است.
در روایت دیگری، به ابوسفیان میگفتند که آیا پیامبر راست میگوید یا نه؟ او پاسخ میداد: «إنّه علی الحق»؛ یعنی پیامبر بر حق است. وقتی از او میپرسیدند چرا پس ایمان نمیآوری، میگفت: اگر او را بپذیرم، برای من چه باقی میماند؟ چه امتیازی برای من خواهد ماند؟ این نکته گوشهای از تحلیل بعثت در ذهن اشراف قریش است.
تحلیل قریش از بعثت پیامبر این بود که بعثت یعنی بنیهاشم اعلام کردهاند که برتر از دیگراناند و این دعوت، نشانه گرایشی انحصارطلبانه است. در سوی دیگر ماجرا، تحلیل ابوجهل بیانگر همین ذهنیت است. از او پرسیدند: آیا محمد راست میگوید یا دروغ؟ پاسخ داد: ما از او با عنوان «محمد امین» یاد میکردیم؛ چرا باید امروز او را دروغگو بدانیم؟ او راست میگوید. پرسیدند: پس چرا ایمان نمیآوری؟ ابوجهل ـ که از بنیمخزوم بود ـ توضیح داد که رقابت تاریخی بنیمخزوم با بنیهاشم مانع پذیرش اوست.
او گفت: ما و بنیهاشم مانند دو اسب در میدان رقابت بودیم؛ هرگاه آنان افتخاری کسب کردند، ما نیز سعی کردیم مشابه آن را انجام دهیم. آنان اطعام حاجیان کردند، ما نیز کردیم. آنان به حاجیان آب دادند، ما هم انجام دادیم. در همه خدمات، شانهبهشانه هم پیش رفتیم. امّا اکنون یک نفر از میان آنان برخاسته و میگوید: «إنّي نبيّ مرسل». با این ادّعا، آنان یک گام بزرگ جلو افتادند و هر اندازه تلاش کنیم، دیگر به آنان نمیرسیم. پس چرا باید این امتیاز را بپذیرم؟
این تحلیل نشان میدهد که مخالفت بخش مهمّی از قریش نه از نوع انکار حقیقت، بلکه از جنس رقابتهای دیرینه قبیلهای بود.
حضرت استاد، شما قبایل گوناگون قریش را معرفی کردید، افراد برجسته و تأثیرگذار هر یک را برشمردید و جایگاهشان را توضیح دادید. روشن است که در این بخش پرسشهای فراوانی مطرح میشود. امّا به عنوان نمونه میخواهم یک سؤال اساسی را با شما در میان بگذارم: این قبایل متعدد قریش ـ بهویژه این بطون بیستوپنجگانه که البته شما فرمودید عدد صحیح آن بیستودو بطن است ـ چه نقشی در مسئلۀ خلافت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام داشتند؟ و اساساً در حوادثی که پس از رحلت پیامبر اکرم رخ داد چه سهمی ایفا کردند؟
بالاخره پس از رحلت رسول خدا، یک انحراف جدّی در مسیر جامعه اسلامی پدید آمد. با توجه به اینکه در ایام فاطمیه هستیم، مناسب دیدیم این پرسش را از محضرتان مطرح کنیم. در خدمت شما هستیم.
یک بحث بسیار مهم، بررسی نوع پیوند سیاسی قبایل با یکدیگر است. این مسئله باید کاملاً روشن شود، زیرا تقریباً هشتاد درصد کار ما در تحلیل تاریخی و سیاسی، مربوط به قبایل قریش است و با دیگر قبایل چندان کاری نداریم. برای فهم دقیق رخداد سقیفه، نخست باید روابط سیاسی قبایل قریش را در دوران جاهلی و سپس در دوران اسلامی بشناسیم.
در دوره جاهلیت، هر قبیله رئیس مستقل خود را داشت. در جنگهای فِجار نیز فرماندهی هر بخش از جنگ بر عهدۀ رئیس همان قبیله بود. تنها استثنا این بود که بنینوفل همواره همپیمان بنیامیه بودند و زیر سایۀ ابوسفیان عمل میکردند. غیر از این مورد، سایر قبایل، ساختار مستقل و فرماندهی جداگانه داشتند.
همین ساختار در دوران مکّی نیز ادامه یافت و سپس در دوره مدنی نیز به همان شکل باقی ماند، امّا در مدینه جابهجایی قدرت رخ داد. تا پیش از جنگ بدر، بنیمخزوم محور قدرت بود و ولید بن مغیره عملاً امور قریش را هدایت میکرد. اما با کشته شدن سیزده تن از بزرگان بنیمخزوم در بدر، این قبیله ضربۀ سنگینی خورد و جایگاهش را از دست داد. طبیعی است که از دست رفتن سیزده شخصیت درجه یک، یک قبیله را از پایگاه قدرت ساقط میکند. پس از این حادثه، قدرت به بنیامیه منتقل شد. از آن پس اگرچه قبایل دیگر همچنان اثرگذار بودند، اما مرکز تصمیمسازی و ساماندهی عملیات سیاسی و نظامی، در اختیار بنیامیه و شخص ابوسفیان قرار گرفت.
پس از فتح مکه نیز تحول مهمی رخ داد. پیامبر اکرم برای فتح مکه حرکت کردند. ابوسفیان پیشاپیش آمد تا وضعیت را بسنجد. هنگامی که عظمت سپاه پیامبر را دید، عباس بن عبدالمطلب به او گفت دیگر راهی برای مقاومت وجود ندارد و باید اسلام آورد. ابوسفیان در همان مسیر مسلمان شد؛ امّا پس از بازگشت، قریش او را متهم کردند که مکه را تحویل پیامبر داده است و از همانجا موقعیتش متزلزل شد. در نتیجه، بار دیگر قدرت به سمت بنیمخزوم بازگشت و شخصیتی چون خالد بن ولید ـ که در برخی نقلها فردی خشن و بیپروا معرفی شده و دو بار اقدام به ترور امیرالمؤمنین علیهالسلام کرده است ـ در رأس قدرت نظامی قرار گرفت و نقشآفرین شد.
در سالهای پایانی حیات پیامبر، برخی قبایل قریش مانند بنیحارث، بنیمحارب، بنی زهره و بنیعدی عملاً غیرفعال شده بودند؛ زیرا افراد برجستهای نداشتند و چهرههای تأثیرگذارشان پیشتر مسلمان شده بودند. قبایل نیمهفعال عبارت بودند از بنواسد بن عبدالعزی، بنینوفل و بنیعبدالدار؛ و نکته عجیب این بود که هرچه قبیلهای از پیامبر نزدیکتر بود، فعالیتش علیه پیامبر شدیدتر دیده میشد.
اما فعالترین و اثرگذارترین قبایل در این سالها چنین بودند:
۱. بنیامیه که ثروت و قدرت اقتصادی را در اختیار داشت.
۲. بنیمخزوم که مرکز قدرت نظامی بودند.
۳. بنیسهم، بنیجمح و بنیعامر که عمدتاً نقش فرهنگی و اجتماعی داشتند و تا حدی نیز در قدرت اقتصادی و نظامی سهیم بودند.
پس از رحلت پیامبر اکرم، ترکیب نیروهای فعال از قبایل قریش چنین بود:
از یکسو بنوحارث و بنوزهره با چهرههایی چون عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص حضور داشتند. از سوی دیگر، بنیعدی و بنیتیم فعال بودند. بنیامیه نیز در صحنه حضور داشت. فرد مهم دیگری که نقش قابل توجهی در سقیفه ایفا کرد، «سالم»، مولای ابیحذیفه، بود؛ قبیلهای کوچک داشت اما نقش او در همراهی با خلفای اول، دوم و سوم، بسیار پررنگ و مؤثر بود. در سوی دیگر، از بنیمخزوم، خالد بن ولید حضور داشت.
اگر قبایل قریش را بهدرستی بشناسیم، تحلیل سقیفه روشنتر میشود. بر همین اساس تاکنون پنج مقاله دربارۀ پنج قبیله منتشر کردهام و در هرکدام توضیح دادهام که چه کسانی از آن قبیله در سقیفه حاضر بودند و چه نقشی ایفا کردند.
نمونۀ دیگر، ماجرای استناد به حدیث «مَعاشر الأنبیاء لا نورّث» است. هنگامی که این سخن مطرح شد، بسیاری گفتند ما چنین حدیثی نشنیدهایم. تنها ابوبکر و عمر مدعی شنیدن آن بودند؛ و این هماهنگی نشان میدهد که این افراد پیش از وقوع حوادث، ائتلاف سیاسی خود را شکل داده بودند؛ ائتلافی که صریحاً در برابر امیرالمؤمنین علیهالسلام عمل کرد.
در سقیفه نیز بسیاری از افراد این قبایل سخنرانی داشتند. عمرو عاص در سقیفه حضور نداشت، زیرا مأمور جمعآوری زکات بود و چند روز پس از تشکیل سقیفه بازگشت. در آن زمان ابوبکر به خلافت رسیده بود، امّا هنوز تثبیت نشده بود. انصار پشیمان شده بودند و با خود میگفتند که باید به علی علیهالسلام رأی میدادند. عمرو عاص که از راه رسید، سخنرانی مفصلی در دفاع از ابوبکر و علیه انصار ایراد کرد. این خود یک نمونه از نقشآفرینی قریشیها در تثبیت قدرت بود. همه اینها نشان میدهد که قبیلهگرایی در بستر رخدادهای پس از پیامبر کاملاً فعال و تعیینکننده بوده است.
در تحلیل سقیفه، هم حضرت زهرا سلاماللهعلیها سخن دارد، هم ابوسفیان، و هم دیگران. نقطه مرکزی این تحلیل آن است که ضعیفترین و کمارجترین قبیله در میان قبایل قریش، بنیتَیم است؛ همان قبیله ابوبکر. این قبیله نه قدرت اقتصادی دارد، نه جایگاه فرهنگی، و نه وزن اجتماعی. تعبیر قدیمی «أذلُّ قبیلةِ قریش» دربارۀ همین قبیله به کار رفته است.
وقتی به گزارشهای تاریخی مراجعه میکنیم، حتی خودِ منابع اهلسنّت نیز میگویند ابوبکر در دوران جاهلیت ــ در حوالی زمان بعثت ــ رئیس قبیله بوده است. امّا نکته عجیب این است که همانها نقل میکنند که او بهسبب ایمان به اسلام شکنجه میشد. این تناقض آشکار است: چگونه رئیس قبیلهای را شکنجه میکنند؟ یا باید پذیرفت شکنجهای در کار نبوده، یا اینکه او رئیس واقعی قبیله نبوده است. همین نمونه نشان میدهد بنیتیم اساساً قبیلهای بیوزن بوده است.
در مقابل، دیگر قبایل قریش ــ هر کدام ــ شاعر، سخنور، حکیم و چهرههای فرهنگی برجسته دارند؛ اما بنیتیم تقریباً هیچ ندارد. اینجاست که مسئله اصلی رخ میدهد: قریشیها، در مجموع، تمایلی به خلافت امیرالمؤمنین علیهالسلام نداشتند. بنابراین باید قبیلهای را بهعنوان پوشش سیاسی بالا بیاورند؛ قبیلهای که نه رقیب است، نه خطرناک، و نه در درازمدت میتواند برای سایر قبایل دردسر ایجاد کند.
راهحل چه بود؟ بالا آوردن بنیتیم.
قبیلهای که سرمایهای ندارد، پیشینهای ندارد، و اگر پنجاه سال هم در قدرت بماند، باز هم قریشِ قدرتمند از آن پیشی خواهد داشت. این تحلیل را حتی اندیشمندان سنّی مانند «محمد عابد الجابری» هم مطرح کردهاند: قبایل گفتند قبیلهای ضعیف را به ظاهر در رأس قرار میدهیم، اما ائتلافهای پنهان و مدیریت سیاسی دست خودمان باشد.
این روند پشت پرده انجام شد. طبیعی است که بسیاری از این هماهنگیها «سری» بوده و متن صریح و گزارش مستقیم فراوان ندارد؛ امّا در لابهلای روایتها میتوان آن را با دقت بازیابی کرد.
نمونهای روشن:
وقتی ابوبکر خلافت را به دست گرفت، ابوسفیان پس از بازگشت از نجران ــ که برای تحویل زکات رفته بود ــ مستقیم به خانۀ امیرالمؤمنین آمد و گفت: «علی جان! چرا نشستهای تا اینها قدرت را بگیرند؟ من کوچهها را از سرباز پر میکنم؛ دستت را بده تا با تو بیعت کنم.»
امیرالمؤمنین علیهالسلام پاسخ داد: «تو هرگز مدافع اسلام نبودی. من در تو نشانهای از دفاع از دین ندیدهام. این رفتار تو هم برای برپایی فتنه است نه یاری حق.»
بعد چه شد؟ همان ابوسفیان که داد و فریاد میکرد، بهسرعت آرام شد. او را فراخواندند و مطابق همان «ائتلاف پنهان»، سهمش را دادند:
ــ پسرش معاویه فرمانده دمشق شد.
ــ پسر دیگرش نیز فرمانده ردّه گردید.
ــ و خودِ ابوسفیان نیز سهم مالی و موقعیتی گرفت.
به همین راحتی همهچیز «حل» شد. این همان ساختار قبیلهگرایانهای است که در پشت ماجرا فعال بود.
در نهایت، حضرت زهرا سلاماللهعلیها قربانی همین قبیلهگرایی شد. اگر بخواهیم ماهیت حادثه را دقیق بیان کنیم، باید گفت:
شهادت بانوی دو عالم، نتیجه ائتلاف قبایل قریش برای حذف امیرالمؤمنین و تثبیت قدرت خود بود.
قبایل دست به دست هم دادند، و نتیجه آن شد که خلافت غصب شد و امیرالمؤمنین علیهالسلام خانهنشین گردید. در چنین فضایی، آیا آن حضرت میتوانست شمشیر بکشد و حکومت قبیلهایِ متحد را درگیر جنگ کند؟ نه؛ زیرا مطابق دستور پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله، مأمور به صبر بود.
بین این همه قبایلی که نامردی کردند، آیا کسانی هم بودند از این قبایل که با پیامبر رابطه خوبی داشته باشند؟ یا اینکه همه واقعاً مشکل داشتند؟
سؤال خوبی است. وقتی از قبیلهگرایی سخن میگوییم، یعنی ساختار اصلی قبایل با پیامبر رابطه خوبی نداشت؛ امّا این به معنای آن نیست که در هر قبیله هیچ فرد درستکار و مؤمنی پیدا نشود. اتفاقاً از هر قبیله، یک یا دو نفر ایمان میآوردند و همراه پیامبر میشدند. امّا جهت کلی قبایل علیه پیامبر بود.
به سیر تاریخی دقت کنید: دوران مکی سیزده سال طول کشید؛ سیزده سال پیامبر در مکه تبلیغ کرد. بعد از این همه تلاش، وقتی به مدینه هجرت کرد، مجموع یارانی که همراه او شدند، صد و پنجاه و شش نفر بودند. یعنی بعد از سیزده سال، فقط همین تعداد ایمان واقعی آورده بودند.
امّا پیامبر تدبیر داشت و مرحله به مرحله حرکت کرد.
ــ ابتدا ساختار تجارت قریش را محدود کرد و در دست گرفت؛ بهگونهای که آنها از نظر اقتصادی تضعیف شدند.
ــ سپس صلح حدیبیه منعقد شد و قریش یک گام عقب نشست.
ــ بعد از آن، با جنایتی که خودشان مرتکب شدند و پیمان را شکستند، زمینه برای فتح مکه فراهم شد.
وقتی فتح مکه انجام شد، دو هزار نفر اسلام آوردند. امّا توجه کنید که این دو هزار نفر «بیتربیت» به معنای ناهنوز تربیتنشده بودند؛ یعنی پرورش ایمانی و معرفتی نیافته بودند. و از همه مهمتر اینکه بخش زیادی از آنها اسلام را به اجبار شرایط پذیرفتند نه از عمق دل.
پس پیامبر رحلت کرد و همان دو هزار نفر وارد فضای مدینه شدند. همین گروه توازن جمعیتی را به هم زدند. یعنی وزن جمعیتی مؤمنانِ واقعی و سابقهدار، نسبت به تازهمسلمانهای غیرتربیتدیده تغییر کرد و همین تغییر در شکلگیری حوادث سیاسی بعدی نقش تعیینکننده داشت.
عدد و رقمها و نسبت جمعیتی در اینباره دقیق کار شده است؛ و همین دادهها نشان میدهد که نقش این تازهمسلمانهای مکی در بههمزدن تعادل مدینه بسیار جدّی بوده است.
نقل شده است که دختر ابوجهل پس از فتح مکه گفت: نماز میخوانیم، روزه هم میگیریم، امّا هیچوقت فراموش نمیکنیم که شما مردان ما را کشتید.
دقت کنید؛ جنگ بدر در سال دوم هجرت رخ داده است. حالا بیایید تا سال شصت و یک هجری؛ یعنی حدود پنجاه و نه سال بعد. در آن زمان یزید، هنگامی که سر مطهّر امام حسین علیهالسلام را کنار خود گذاشته بود، همان شعر معروف را خواند:
«لیت أشیاء ببدر شهدوا…» یعنی هنوز پس از نزدیک شصت سال، ماجرای بدر را از یاد نبرده است.
این نکته نشان میدهد که اگر انسان خُلقوخوی عرب آن دوره را درست بشناسد، میتواند این گزارشها را بهتر تحلیل کند؛ دشمنیهای قبیلهای برایشان فراموشنشدنی بود و انتقال آن کینهها از نسلی به نسل دیگر کاملاً طبیعی به شمار میآمد.
آیا پنهان بودن قبر حضرت زهرا سلاماللهعلیها بر اساس یک سیاست خاصّ انجام شده و نوعی مبارزه سیاسی با دستگاه حاکم بوده است؟
این تحلیل را بسیاری از محقّقان قبول دارند. ذیل عنوان «اقدامات حضرت زهرا در دفاع از ولایت» به این نکته اشاره شده است. من چند سال پیش ـ حدود هفت هشت سال پیش ـ در یک جستوجوی گسترده، حدود هفت اقدام را جمعآوری کردم؛ البته شاید دیگران بتوانند موارد بیشتری را بیابند.
در اینجا یک نکته مهمتر وجود دارد که کمتر به آن پرداخته شده است؛ و آن اینکه ما باید برای مردم روشن کنیم که فضائل حضرت زهرا سلاماللهعلیها یک امر ذاتی است. ذاتی بودن یعنی چه؟ یعنی شخصیت و ساختاری که ایشان دارد، ظرفیت بروز فضائل و مناقب را در بر دارد. این یک بُعد ماجراست. امّا بُعد مهمتر ـ که استاد محمدباقر سبحانی نیز در یکی از برنامههای تلویزیونی بر آن تأکید کرده ـ این است که پیامبر اکرم این همه فضائل و مناقب را فقط برای تعریف یک شخصیت برجسته بیان نکرد، بلکه هدف پیامبر الگوسازی بود؛ یعنی میخواست شخصیتی ساخته شود که وقتی اوضاع جامعه تیره و تار میشود، مردم نمانند در اینکه باید چه موضعی بگیرند. امروزیها به چنین الگوسازیای «برندسازی» میگویند؛ گرچه ما از این واژه استفاده نمیکنیم، ولی منظور همان مفهوم است.
گاهی در سفرهای تبلیغی، همین چند هفته قبل، کسی میپرسد: مگر ممکن است انسان نداند باید پشت سر چه کسی قرار بگیرد؟ پشت سر ابوبکر یا عمر؟ من جواب دادم که مارکس یک جمله دارد: «امروز را نگاه کن و دیروز را تحلیل کن». ابنخلدون هم جملهای دارد که میگوید: «شباهت امروز به دیروز کمتر است از شباهت آب به آب». یعنی حتی در همین زمانه خودمان، در یک محله، پنج یا شش نفر نامزد مجلس میشوند و ما با اینکه خانوادهشان و سابقهشان روشن است، باز هم نمیدانیم باید به چه کسی رأی بدهیم. آن زمان نیز همینگونه بوده است.
در چنین فضایی، حضرت زهرا سلاماللهعلیها اقدامی انجام داد که شاید سیاسیتر از آن در تاریخ اسلام یافت نشود؛ اینکه حتی محلّ قبر خود را در مسیر دفاع از ولایت قرار داد تا روزی سؤال ایجاد شود که چرا قبر این شخصیّت ممتاز و بینظیر مخفی است؟ این موضوع در بسیاری از کتابهایی که سبب گرایش افراد به تشیّع شده نیز کاملاً آشکار است. اگر کتابهایی مثل «آنگاه هدایت شدم» را ببینید، کسانی که بهواسطه حضرت زهرا شیعه شدهاند، معمولاً با همین پرسش مواجه شدهاند که چرا قبر زنان پیامبر روشن و معلوم است، قبر دختران و همسران دیگر پیامبر معلوم است، قبر امالبنین معلوم است، حتی قبر عثمان معلوم است، امّا قبر شخصیتی مانند حضرت زهرا سلاماللهعلیها ـ که جایگاهش بینظیر است و حتی علمای اهل سنت نیز در کتابهایی مانند «فضائل فاطمه» نوشته حاکم نیشابوری، از عظمت او گفتهاند ـ باید مخفی باشد؟ این سؤال آنها را پیدرپی به مسئله اختلاف، نزاع و در نهایت وقایعی مثل سوزاندن درِ خانه حضرت زهرا میرساند و همه چیز روشن میشود. آن قهر، آن بیاعتنایی، آن کنار گذاشته شدن، هر یک پردهای از اقدامات سیاسی حضرت در دفاع از ولایت است.
حتی گریهکردنهای حضرت نیز یک اقدام سیاسی بود. آن ۷۵ روز یا ۹۵ روز که صبح و شب گریه میکرد، حسن و حسین را همراه میبرد، بیرون مدینه، نزدیک دروازه ورودی شهر مینشست و اشک میریخت؛ اینها همه یک پیام داشت. مردم از کنار خانه حضرت زهرا رد میشدند، صدای گریه میشنیدند. صبح هنگام نماز، ظهر، شب، در مسجدالنبی، پیوسته صدای گریه میآمد. طبیعی بود که مردم سؤال کنند: مشکل چیست؟ چرا دختر پیامبر در چنین حالی است؟
و هر بار که از حضرت درباره احوال شخصی میپرسیدند، گفتوگو را دوباره به موضوع ولایت برمیگرداند. سیاسیتر از این موضع در تاریخ اسلام نداریم. تمام این رفتارها یک حرکت حسابشده بود تا حقیقت برای همیشه در تاریخ ثبت شود.
درباره واقعه غدیر چند قبیله در آن حضور داشتند و تأثیرگذار بودند؟
روایت مشهور و معروف این است که در غدیر حدود صد و بیست هزار نفر حضور داشتند. امّا برخی پژوهشها تلاش کردهاند آمار دقیقتری ارائه دهند. یک پژوهشگر مقالهای نوشته و براساس گزارشهای مربوط به منا و مدینه و مسیرهای مختلف، آمار افراد و قبایل را جمعآوری کرده است. او پس از بررسیهای مفصل به عدد حدود هشت هزار نفر رسیده است. این عدد را کم نگیریم؛ حضور هشت هزار نفر در آن شرایط عدد مهمی است و کمتر از این هم نمیتوانسته باشد.
در هر صورت، مسئله اصلی این نیست که عدد دقیق چند بوده؛ مسئله این است که جملۀ «مَن کُنتُ مولاه فهذا علی مولاه» را هم شیعه نقل کرده و هم اهلسنّت؛ یعنی اصل صدور آن قطعی است. اختلاف در این است که بعد از این جمله چه اتفاقی افتاد. برخی ـ بهویژه در نگاه اهلسنّت ـ میگویند درست است پیامبر این جمله را فرمود، امّا این حکم «نسخ شد». یعنی میگویند بعداً پیامبر راه را باز گذاشت تا مردم خودشان انتخاب کنند. این همان نقطهای است که استاد از آن به عنوان یکی از شاخههای «ائتلاف علیه امیرالمؤمنین» یاد میکند.
در خود غدیر، یک اتفاق مهم وجود دارد: برخی افراد از پیامبر سؤال میکنند. سؤالها نیز کاملاً روشن است:
«آنچه گفتید از جانب خدا بود یا از جانب خودتان؟»
این سؤال نشان میدهد که اصل سخن پیامبر را بهعنوان یک حکم مهم فهمیده بودند.
همچنین ماجرای اعتراض مرد فهری ـ از قریش ـ که همان حارث است، وجود دارد؛ همان ماجرایی که با نزول آیۀ «سَأَلَ سائلٌ بعذابٍ واقع» پیوند میدهند. این اعتراض نشان میدهد که موضوع غدیر صرف یک توصیه اخلاقی نبوده؛ یک اعلان مهم بوده که حساسیت و مقاومت ایجاد کرده است.
امّا نکتهای که کمتر به آن پرداخته شده، این است که معنای این اعتراضها چیست؟ گزارشها نشان میدهد که حتی پس از پایان مراسم غدیر، گروهی از مردم نزد پیامبر آمدند و پرسیدند: «معنی این جمله چیست؟»
این مسئله در همانجا پایان نیافت. پیامبر به مدینه بازگشت و در مدینه نیز مردم میان خود زمزمه میکردند و میپرسیدند: «مولا یعنی چه؟» برخی میگفتند مولا یعنی رهبر، ولی گویا همانجا هم گروههایی فعال بودند که میکوشیدند معنای رهبری را از این نصّ بردارند و فهم مردم را دچار تردید کنند.
این نکته بسیار مهم است:
در مدینه هم یک جریان سازمانیافته تلاش میکرد معنای حقیقی «من کنت مولاه» را زیر سؤال ببرد؛ یعنی فضای ذهنی مردم را تغییر دهد و نصّ پیامبر را از محتوای اصلیاش خالی کند. این اقدام همان ائتلافی است که علیه امیرالمؤمنین شکل گرفته بود.
در نهایت، آنها پذیرفتند که پیامبر در غدیر علی را معرفی کرد، امّا گفتند این حکم بعداً نسخ شد و مردم خود باید انتخاب کنند. همین خطّ تحریف معنای غدیر از همان روزهای نخست آغاز شده بود.
با توجه به فضای جهانی امروز و فتنههایی که وجود دارد، یهودیتِ آن زمان چقدر در فتنههای صدر اسلام و در قبایل نقش داشت؟ آیا یهود میان قبایل هم نفوذ و نقشآفرینی داشت؟
دربارۀ یهود دو نگاه وجود دارد.
نگاه اول میگوید: یهود تأثیراتی داشت، امّا در حدّی محدود. نمونهاش چیست؟ میگویند ابوبکر و عمر پیش از اسلام آوردن، در دوران مکی، با یهودیان رابطه نزدیکی داشتند. دلیل اسلام آوردنشان نیز واقعی نبود؛ نوعی ایمان ظاهری و منافقانه بود. چرا؟ چون یهودیان در آن زمان میگفتند پیامبری از عرب ظهور میکند که کسری و قدرتهای بزرگ را سرنگون میکند و جهان را میگیرد. ابوبکر و عمر از این پیشگوییها خبر داشتند و با آن فضا آشنا بودند؛ بنابراین اسلام آوردنشان با انگیزه دینی واقعی نبود. در روایات اهلبیت نیز آمده است که آنها حتی لحظهای ایمان حقیقی نیاوردند.
در برخی گزارشها نقل شده که عمر نزد پیامبر آمد و گفت: یهودیان چنین میگویند و چنان میگویند. پیامبر اکرم از این رفتار او بسیار ناراحت شد و فرمود: من برای شما چیزی برتر از آنها آوردهام، چرا مطالب آنها را در برابر من مطرح میکنی؟
این نگاه، ارتباط را میپذیرد؛ یعنی میگوید یهود تأثیراتی داشت، امّا نه در همه جزئیات و نه به شکل فراگیر.
نگاه دوم که افرادی مانند آقای استاد طائب دنبال میکنند و چند کتاب هم در این زمینه نوشتهاند، میگوید: یهود نهتنها تأثیرگذار بود، بلکه در تمام جزئیات سیاسی، اجتماعی و قبیلهای نقش مستقیم داشت. بر اساس این نگاه، یهود در همهچیز دخالت کرده است؛ از وقایع مهم تاریخ صدر اسلام تا حتی ترور پدر پیامبر. در این دیدگاه، ابوبکر و عمر در واقع نیروی یهود بودند و یهود از طریق آنها پروژههایی را در دل جامعه اسلامی پیش میبرد.
امّا این نگاه دوم، با این حدّت و شدّت، میان تاریخپژوهان چندان طرفدار ندارد. بسیاری از محققان تاریخ، دخالت یهود را میپذیرند، امّا این گستردگی و اینکه «همهچیز دست یهود بوده» را قبول نمیکنند. با اینحال، طرفداران این نظریه، خصوصاً جریان فکری استاد طائب، همچنان آن را مطرح و دنبال میکنند و در اینباره کتاب نوشتهاند.
در کتاب «تبار انحراف» دیدگاه دوم که با شدّت است، بیان شده است.
چرا در تاریخ این همه اختلاف وجود دارد؟ مثلا در تاریخ شهادت معصومان اختلاف است و شیعه نتوانسته است تاریخ دقیق و مستندی ارائه کند؟
وقتی چنین حادثه عظیمی رخ میدهد، مثلاً وقتی حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام در کربلا سر از بدن جدا میشود، همان کسانی که مقابل ایشان بودند نیز به بزرگی ایشان واقف بودند و نگاهشان متوجه او بود. این را حتی دشمنان هم میدانستند. حالا ما شیعه هستیم و نگاهمان به امام است. در چنین شرایطی، اینکه دقیقاً چه کسی سر امام حسین علیهالسلام را جدا کرد، بیست و چند قول متفاوت وجود دارد. پس انتظار اینکه در تاریخ شهادت امام اختلافی نباشد. در شهادت امام حسین علیهالسلام، لحظه به لحظه حوادث توسط افراد مختلف دنبال میشد و همه شاهد بودند، امّا قاتل ایشان از جهات مختلف، بیست و چند نفر گزارش متفاوت دارد. ما البته میخوانیم: «والشمر جالس»، اما گزارشهای دیگر هم موجود است.
نکته این است که این اختلافها عجیب نیست و برای پژوهشگر قابل هضم است، زیرا حوادث تاریخی اینچنین پیچیدهاند و ثبت دقیق آنها همیشه با تفاوتها و جزئیات گوناگون همراه بوده است.
در پایان این نشست، حجتالاسلاموالمسلمین علیاصغر سیفی، مدیر محترم مؤسسه دارالثقلین امام عصر (عجلالله تعالی فرجه) با اهدای لوح سپاس و هدیه از استاد ارائهدهنده و دبیر نشست قدردانی نمود.