menusearch
darolsaqalain.ir

تأثیر کهانت بر پیدایش مدّعیان پیامبری در صدر اسلام

شنبه بیست و هشتم مهر ۰۳
(0)
(0)
تأثیر کهانت بر پیدایش مدّعیان پیامبری در صدر اسلام

تأثیر کهانت بر پیدایش مدّعیان پیامبری در صدر اسلام

 

ابوالفضل حسنی

 

چکیده

در صدر اسلام برخی از جهالت و ناآگاهی مردم سوءاستفاده کرده و ادعای دروغین پیامبری داشتند. چنین رویدادی در جزیرة‌العرب به‌دلیل سلطه نظام قبیله‌ای و فرهنگ جاهلی، بسیار بود. مدعیان دروغین پیامبری در صدر اسلام از کهانت‌، جادو، سجع‌گویی و ... استفاده کرده و مردم را فریب داده و اغفال می‌کردند. ادعای آن‌ها ارتباط تنگاتنگی با کهانت داشت و برای رسیدن به اهداف خود به آن متوسّل می‌شدند. در این مقاله پس از تعرف کهانت، ارتباط آن با دین و نیز تأثیر آن با مدّعیان دروغین پیامبری را روشن ساختیم تا معلوم شود معجزه‌ای که آن‌ها به‌ظاهر اقامه می‌کردند و مردم عوام را فریب می‌دادند، درواقع کهانت و جادو بوده که مردم عادی به‌دلیل جهالت، از تزویر آن‌ها آگاه نمی‌شدند و گمان می‌کردند که ادعای آن‌ها درست است، درحالی‌که جز دروغ، چیزی دیگر نبود. در پایان به بررسی چهار نفر از افراد مشهوری که از طریق کهانت و جادو، ادعای پیامبری داشتند و درصدد فریب مردم و سوء‌استفاده از آنان بودند، پرداخته‌ایم تا ارتباط کهانت با مدعیان پیامبری به‌وضوح، روشن شود.
واژگان کلیدی: کهانت، جادو، مدعیان پیامبری. 

 

مقدمه

ظهور مدعیان دروغین در هر عصر و زمانی وجود داشته، ولی در صدر اسلام، بیشتر بود؛ به‌گونه‌ای که سودجویان برای رسیدن به مقام بالاتر، از چیزی استنکاف نمی‌کردند. آن‌ها برای جلب توجه عموم و ثابت کردن ادعای خود، به هر طریقی متوسل می‌شدند و با تقلید، پیشگویی، خبردادن از غیب، تزویر و ... درصدد فریب و اغفال مردم برمی‌آمدند تا به مقام و منصب دلخواه خود برسند.
در صدر اسلام، جهل و ناآگاهی بر جزیرةالعرب حاکم بود. برخی سودجویان از این فرصت سوءاستفاده کرده و ادعای پیامبری می‌کردند و برای اثبات مدعای خود به کهانت، جادو، سجع‌گویی، تقلید و ... رو می‌آوردند.
درباره مدعیان دروغین پیامبری، پایان‌نامه و کتاب بسیاری نگارش یافته، ولی ارتباط مدعیان دروغین پیامبری با کهانت را بررسی نکرده‌اند. آیا مدعیان دروغین برای اثبات مدعا خود به کهانت متوسل می‌شدند؟
ازاین‌رو ابتدا به شناسایی ملاک‌های جامعه‌شناسان درباره جادو پرداختیم. از منظر آن‌ها، جادو زیرشاخه کهانت است. برای رسیدن به نتیجه مطلوب، تعاریف کهانت را بررسی نموده و در ادامه، چهار نفر از افراد مشهوری که مدعی پیامبری بودن را مورد بررسی قرار دادیم که آن¬ها هم برای اثبات مدعای خود از کهانت وجادو استفاده کرده بودند.


تعریف لغوی کهانت

کهانت در لغت هم با کسره کاف (کِهانت) و هم با فتح کاف (کَهانت) آمده است. اگر با فتحه باشد، مصدر و اگر با کسره باشد، اسم مصدر است. با حرمت «کِهانت»، انجام آن حرام است و با حرمت یادگیری آن، «کَهانت» هم حرام است.
«الکاهن، الذی یتعاطی الخبر عن الکائنات فی مستقبل الزمان».[1] کاهن کسی است که به اخبار موجودات در زمان آینده می‌پردازد و از آینده خبر می‌دهد.
برخی دیگر گفته اند: «کهن یکهن من باب قتل ـ کهانةـ- بالفتح ـ فَهُوَ کَاهِنٌ‌ و الْجَمْعُ کَهَنَةٌ و کُهَّانٌ؛‌ مِثْلُ کَافِرٍ و کَفَرَةٍ و کُفَّارٍ و تَکَهَّنَ‌ مِثْلُهُ، فَإِذَا صَارَتِ الکَهَانَةُ لَهُ طَبِیعَةً و غَرِیزَةً، قِیلَ: کَهُنَ‌- بالضمّ- و الکهانة- بالکسر- الصناعة».[2] کاهن کسی است که کاهن بودن برای او ملکه یا غریزه شده باشد که در این صورت به آن شخص، «کاهن» و به عمل او «کهانت» می‌گویند.
«کهن» با فتح کاف، به معنای خبردادن از غیب است؛ پس کاهن، کسی است که از غیب خبر بدهد. کاهن به‌وسیله ارتباط با جن یا شیطان یا ادعای علم به غیب، از گذشته، حال یا آینده افراد، خبر می‌دهد.[3]
با دقت در تعاریف لغوی فوق می‌تواند چنین برداشت نمود که در کهانت دو قید است:
قید اول :خبردادن از غیب؛
قید دوم: صنعت‌بودن آن.

 

تعریف اصطلاحی کهانت

آیت‌الله مکارم می‌گوید: از مجموع آیات و روایات استفاده می‌شود که کهانت عبارت است از اینکه شخصی از آینده یا از غائبی خبر بدهد به طریقی غیر از طرق عرفی و عقلانی با اتصال به جن و غیره؛ یعنی انسانی با اتصال به جن، اخباری از غیب و آینده بدهد که برای عموم عادی نباشد.[4]
همچنین شهید ثانی می‌گوید: کهانت، به کسر کاف، آن عملی است که بعضی از اجنه با آن از انسان اطاعت می‌کنند و هرچه را امر می‌کند آن را انجام می‌دهند.[5]
برخی از فقها گفته‌اند: کهانت، گفتن اخبار غیبی و پوشیده است و فرقی هم ندارد آن امور غیبی، از مسائل زمین باشد یا آسمان و نیز فرقی ندارد از اخبار گذشته خبر بدهد یا از اخبار آینده یا حال، و همچنین فرقی بین آن نیست که از امور جزئی باشد یا کلی؛ همه آن‌ها تحت کهانت بوده و تعریف کهانت شامل آن می‌شود.[6]

 

ارتباط کهانت با دین

جواد علی می‌نویسد: کاهن به معنای خبر از آینده و اسرار امور است که معنای مختلفی چون ساحر، جادوگر، شعبده‌باز و بت‌پرست بر آن اطلاق می‌شود و می‌توان آن را مرادف طاغوت هم گرفت. پس در عرف، جادو و کهانت را می‌توان به یک معنا دانست، چنانچه کهانت بیشتر در میان عرب معمول بود ولی جادو در عصر حاضر، بیشتر مورد توجه است.[7]
ملکم همیلتون قائل شده است که عملکردهای جادویی، غالبا رابطه نزدیکی با باورهای دینی داشته و در بستر موارد جزئی از مناسک مذهبی هستند به‌گونه‌ای که تفکیک میان جادو و دین، همیشه امکان‌پذیر نیست.[8]
جامعه‌شناسان دیگر نیز نگاه جامعی به مقوله دین و جادو داشتند، مثلاً فریزر می‌گوید: گرچه در عصر ما دین و جادو در مقابل هم قرار می‌گیرند، ولی در جوامع ابتدایی، جادو همکار دین بوده و نقش کشیش و جادوگر اغلب به هم آمیخته است.[9] هورتون به انواع همانندی میان باورداشت‌ها وعملکرد جادویی مذهبی، نیروها و موجودیت قائل شده و آن‌ها را مفصل مطرح می‌کند.[10]
بنابراین جادو با دین، ارتباط تنگاتنگی دارد و دو مقوله جدا نیستند؛ هرچند در عصر ما تشخیص دین و جادو راحت‌تر است ولی در عصر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و در صدر اسلام که اکثرا جاهل بودند، برای سوءاستفاده از جهل مردم، راحت‌تر می¬شد از عواملی مثل سحر و کهانت استفاده نمود. ازاین‌رو قرآن می‌فرماید: <اکثرهم لایعقلون>[11] یعنی بیشتر‌ آنها از عقل خود استفاده نمی‌کردند بلکه فریب سحر وجادو می‌شدند.
با توجه به اوضاع و احوال شبه جزیره عربستان در صدر اسلام، مدعیان پیامبرانی، ظهور کردند که خواهان مقام ریاست دینی و دنیوی با تکیه بر جهالت عوام و توانایی خود بودند. جواد علی می‌نویسد: مردم جزیرةالعرب در صدر اسلام برای امور مهمی چون شرکت در جنگ،، پیداکردن اشیای گمشده و تفسیر رؤیاهایشان به کاهنان رجوع می‌کردند و در هر قبیله، کاهنانی از طبقه اشراف و روسا بودند که حکمشان بر مردم، نافذ بوده و مردم برای مشورت به آن‌ها رجوع می‌کردند. مردم را دست خود نگه داشته بودند، به‌گونه‌ای که مردم، حکم آن‌ها را حکم خدا می‌دانستند.[12]

بررسی مصادیق مدعیان پیامبری

اکنون که دریافتیم در صدر اسلام کهانت از دین جدا نبوده و همه مردم برای مشاوره در امور مهم به کاهنان مراجعه می‌کردند، با بررسی چند مورد مشهور از افرادی که ادعای پیامبری ‌کردند، مشخص می‌شود که ادله مدعیان پیامبری، جادو و کهانت بوده که عوام مردم گمان می‌کردند آن‌ها هم پیامبر هستند.

 

1- مسیلمه

مُسَیْلِمه که طبق روایات به مسیلمه کذاب مشهور است، مسیلمة بن ثمامة بن کبیر بن حبیب حنفی وائلی، ملقب به رحمان الیمامه بود در دوران جاهلیت به رحمان یمامه شناخته می‌شد.[13]
اسم او را هارون و مسلمه نیز گفته‌اند. گفته شده، نام او مسلمه بوده و پس از ادعای نبوت مسلمانان برای تحقیر، او را مسیلمه (مسلمان کوچک) می‌خواندند.[14]
پس از فتح مکه در سال نهم هجری، قبایل عرب، اسلام را قبول کرده و به دین خدا داخل می‌شدند. قبایلی که اسلام می‌آوردند، چند نفر نماینده از قبیله خود، خدمت پیامبر می‌فرستادند تا اسلامشان را بر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) عرضه دارند و بیعت کنند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز اسلامشان را می‌پذیرفت و به هر یک جایزه‌ای می‌داد. آن فرستادگان را در زبان عربی اصطلاحا «وفد» می‌نامند؛ ازاین‌رو، سال نهم هجری به کعام الوفود» مشهور شد.[15] یعقوبی در کتاب تاریخش 26 قبیله را نام می‌برد که رئیس هر قبیله با گروهی به مدینه عازم شدند.[16]
مسیلمه نیز در آن سال همراه هیات نمایندگی قبیله خود (بنی‌حنیفه) وارد مدینه شد.[17]  
درباره وقوع دیدار مسیلمه با پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در عام الوفود دو نقل موجود است:
نقل اول: مسیلمه با همراهانش به ملاقات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رفت. او می‌گفت: اگر محمد من را جانشین خود قرار دهد، از او تبعیت می‌کنم. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که تکه‌ای از شاخه نخل در دست داشت فرمود: «اگر چیزی که در دست من است را درخواست کنی، به تو نخواهم داد. در کار خود با آنچه خدا برایت در نظر گرفته، دشمنی مکن و اگر رویگردان شوی خداوند دنباله‌ات را خواهد برید».[18]
نقل دوم: مسیلمه موفق به دیدار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نشد. بر اساس روایات تاریخی، وقتی قبیله بنی‌حنیفه به مدینه رسید وخواستند که به محضر پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بروند، مسیلمه را برای مراقبت از بارهای خود، پیش بارها گذاشتند. آن‌ها به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) عرض کردند: ما یکی از یاران خویش را پیش بارها و مرکب‌های خویش نهادیم تا مراقب آنان باشد. پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که معمولا به این نمایندگان هدیه‌ای می‌داد، به کسی که مسئول اعطاء هدایا بود فرمود: هرچه به نمایندگان دادید به مسیلمه نیز بدهید و فرمود: «او (مسیلمه) بدتر از شما نیست». نمایندگان وقتی نزد مسیلمه رفتند، هدیه او را دادند و سخن رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به او گفتند.[19]
اسلام‌آوردن مسیلمه در آن زمان، مبهم است. اکثرا تصریحی دراین‌باره نکرده‌اند، مگر یعقوبی که می‌نویسد: «مسیلمه اسلام آورد و در سال دهم، مدعی پیامبری شد».[20]
پس از این سفر، هنگامی که مسیلمه به یمامه بازگشت، ادعای پیامبری کرد.[21] مسیلمه وقتی به یمامه رسید به دروغ مدعی شد که من در کار پیامبری با محمد شریکم و به همراهیان خویش می‌گفت: «مگر وقتی نام من را پیش محمد یاد کردید نگفت که او بدتر از شما نیست؟ محمد این سخن را از این جهت گفت که می‌دانست من شریک پیامبری او هستم».[22]  
مسیلمه متوهم شد که چون پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نام او را به‌خصوص گفته، پس در مقام و منزلت از دیگران بالاتر و هم‌ردیف پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، درحالی که نبی اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «منزلت مسیلمه کمتر از شما یعنی مردم قبیله ی بنی حنیفه نیست». او با استفاده از این گونه سخنان به خود تلقین کرد که محمد می‌داند فرمانروایی پس از او با من است و کسی صلاحیت فرمانروایی را ندارد.
می توان علت گرایش مردم بنی‌حنیفه به مسلیمه و پذیرش ادعای او را در دو چیز خلاصه نمود:
یک: فردی به نام «رحّال بن عُنْفَوَه» از قبیله بنی‌حنیفه، به مدینه رفت، مسلمان شد و برگشت. او شهادت دروغ داد که پیامبر، مسیلمه را در امر نبوت، شریک خود ساخته است. شاید بتوان گفت که مهم‌ترین دلیل گرایش مردم یمامه این باشد.[23]
پس بدون شک این شهادت دروغ در گرایش مردم به مسیلمه تاثیر زیادی داشت؛ چون اکثر مردم دسترسی به پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نداشته و چنین گمان کردند که سخن آن‌ها سخن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است.
دو: از دیگر عوامل گرایش مردم به مسیلمه را می‌توان سخنان سجع گونه و مهارت او در ترتیب کلمات دانست. علاوه بر قبیله خودش افرادی از قبیله ربیعه نیز از او حمایت کرده و مریدش بودند.[24]
سه: او تعصبات قومی را تحریک می‌کرد و از این طریق، طرفدارانی بسیار جلب کرد. او به قبیله خود می‌گفت: چگونه قریش نسبت به خلافت و امامت از شما سزاوارتر هستند؟ درحالی‌که جمعیت آنان افزون‌تر از شما و همچنین شجاع تر از شما نیستند و سرزمین و اموال شما از آن‌ها زیادتر است؛ پس به خود آمده و من را یاری کنید.[25]
مسیلمه برای جذب دیگران، سخنانی سجع‌گونه می‌گفت و مدعی بود که آن‌ها را جبرئیل بر او نازل کرده است. جملاتی که او به گمانش هم‌طراز با قرآن می‌گفت، جملاتی خنده‌آور و بی‌محتوا بودند که از سبک‌مغزی ولی زبردستی او در جورکردن جملات عربی و فریب‌دادن اکثر مردم حکایت می‌کرد. در زیر به چند نمونه از سخنان سجع‌گونه که در تاریخ به او نسبت داده شده، اشاره می‌کنیم:
1ـ مسیلمه جملاتی در معارضه با سوره القارعه گفت: «اَلفیلُ مَا الفیلُ وَ ما أَدراکَ مَا الفیلُ؟! لَهُ ذَنَبٌ وَ بیلُ وَ خُرطومٌ طَویلٌ»؛[26] فیل! کدام فیل؟ چه می‌دانی که آن فیل چگونه است؟ دارای دمی کلفت و زمخت است و خرطومی دراز.
2ـ همچنین در معارضه با سوره کوثر چنین گفت: «انّا أَعطَیناکَ الجَماهِرَ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ جاهِر اِنَّ مُبغِضَکَ رَجُلٌ کافِرٌ»؛[27] ما به تو توده‌های مردم را عطا کردیم! پس برای پروردگارت نماز بخوان و صدای خویش را به هنگام نماز بلند کن! همانا دشمن تو مردی کافر است.
مسیلمه اکثر الفاظ سوره مبارکه کوثر را سرقت نموده است و با ترکیب آن‌ها مثلا به قول خودش آیاتی گفته است.
3ـ او همچنین درباره قورباغه، آیاتی ساخته است. او خطاب به قورباغه می‌گوید: «یا ضَفدَعُ بِنتَ ضَفدَعَینِ نَقَیِ ما تَنِقَینَ نِصفُکِ فِی الماءِ وَ نِصفُکِ فِی الطینِ اَلماءَ تُکَدِّرینَ وَ لَاالشّارِبَ تَمنَعینَ». ای قورباغه خانم! دختر دو قورباغه! (خانم قورباغه و آقا قورباغه) هرچه می‌خواهی آواز بخوان! نیمی از تو در آب است و نیمی دیگر در گل! نه آب را تیره می‌سازی و نه نوشنده را مانعی».[28]
4ـ یکی از آیات ساختگی مسیلمه درباره مفلسان و ورشکستگان است: «اِنَّ الَّذینَ یَغسِلُونَ ثِابَهُم و لا یَجِدُونَ ما یَلبِسُونَ أُولئِکَ هُمُ المُفلِسُونَ»؛[29] همانا کسانی که لباس‌های خویش را می‌شویند و دیگر چیزی برای پوشیدن نمی‌یابند، آنان حقیقتاً مفلس و ورشکسته‌اند.
کارهای مسیلمه کذاب زیاد هستند[30] و به‌خاطر اطاله کلام و عدم گنجایش این مقاله از بیان آن‌ها خودداری می‌کنیم.
مسیلمه در سال یازدهم هجری نامه‌ای خطاب به پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نوشت: «من با تو در امر نبوت، شریک شده‌ام؛ پس نیمی‌ از زمین از تو و نیمی‌ از من است؛ لیکن قریش مردمی‌ بیدادگرند».[31]
پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در پاسخ نامه او نوشت: «به نام خدای بخشاینده و مهربان، این نامه‌ای است از محمد فرستاده خدا به مسیلمه کذاب. درود بر کسانی که از هدایت پیروی کنند. اما بعد، زمین متعلق به خداست و به هر کس از بندگان خود که بخواهد واگذار می‌کند، و سرانجام نیک از آن پرهیزکاران است».[32]
به عقیده بیشتر مفسران، آیه <وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری‌ عَلَی اللَّهِ کَذِبا>[33] درباره مسیلمه کذّاب نازل شده است.[34]
پس از آشنایی با مسیلمه، بررسی می‌شود که آیا او از کهانت برای مدعای خود استفاده کرد؟ با دقت و تأمل در افعال و اعمال او آشکار می‌شود که اعمالش بیشتر بر عنصر شبیه‌سازی معجزات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تأکید دارد. وی گویی خود نیز باور داشت که قدرت ماورایی دارد و می‌تواند با آن، مشکلات مردم را رفع کند. این همان تعریف کهانت است که عبارت از قدرت ماورایی داشتن است. مسیلمه می‌پنداشت که قدرت ماورایی طبیعت دارد و کسی غیر از او این قدرت ندارد؛ پس می‌تواند مشکل مردم را حل کند.
گفته‌اند: کودکی را نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آوردند تا برایش دعا کند و چون سرش را کچل دید، دست بر سرش کشید و در همان زمان، مو درآورد و شفا یافت. چون خبر به مردم یمن رسید، کودکی را نزد مسیلمه بردند تا برایش دعا کند و چون دست بر سرش کشید، کودک کچل شد.[35]
قوم مسیلمه از او درخواست کردند همان‌گونه که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در چاهی آب دهان‌ انداخت و به برکت آن، آب چاه بالا آمد، او نیز این کار را انجام دهد. مسیلمه در چاه آب دهان‌ انداخت؛ اما آب چاه، شور و بدمزه شد.[36]
هنگامی که از او پرسیدند چرا معجزه تو برعکس جواب می‌دهد، مدعی شد که کرامات من تنها درباره افرادی نتیجه می‌هد که به من ایمان داشته باشند.
با تامل در این مطالب، می‌توان ارتباط کهانت با ادعای پیامبری مسیلمه را یافت؛ چون به نظر مردم معجزه بود، درحالی‌که درواقع جادو و کهانت بود. مسیلمه با جادو از عوام مردم سوء‌استفاده می‌کرد.
کهانت و پیش‌گویی، سه ریشه و سرچشمه دارد:
الف) هوش و ذکاوت کاهن: معمولًا پیش‌گوها آدم‌های باهوش، زرنگ و تیزبینی هستند؛ از قرائن و شواهد می‏توانند آینده افراد را تا حدودی حدس بزنند. همان‏‌گونه که سیاست‌مداران کهنه‌کار و حرفه‌ای، با ملاحظه آثار و نشانه‏‌ها، حوادث و قرائن، آینده سیاسی کشوری را حدس می‌زنند، و بعضاً تحلیل آن‌ها درست درمی‌‏آید.
ب) ارتباط با شیاطین و أجنّه: برخی از کاهن‌ها مدّعی‌اند که با جنیان و شیاطین ارتباط داشته، خبرها را از آن‌ها می‏‌گیرند. آیه 121 سوره انعام: <وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ>؛ نیز این ارتباط را ممکن می‌داند؛ همان‌گونه که ارتباط با اجنّه هم از نظر عقلی، امکان‌پذیر است، امّا اینکه این‌ها در این ادّعا چقدر صادقند، بحث دیگری است.
ج) کذب و دروغ: در بسیاری از موارد، نه قرائن و شواهد کمکی به پیشگوها می‌‏کند، و نه ارتباطی با اجنّه و شیاطین حاصل می‏‌شود، بلکه پیش‌گویی آن‌ها حدس و گمان بی‌پایه‌ای بیش نیست و گذشت زمان هم کوس رسوایی آن‌ها را به صدا درمی‌آورد. امّا این افراد که سرمایه زندگی آن‌ها دروغ است و با این سرمایه، کسب درآمد می‌کنند، پس از افشای دروغ‌هایشان ساکت ننشسته، بلکه به ناچار دست به توجیه دروغ‌های خود می‌زنند؛ مثل اینکه می‏‌گویند: «اطّلاعات شما ناقص بوده»، و یا «طبق دستورالعملی که دادیم عمل نکردید» و از این قبیل توجیهات نادرست.
مصداق بارز قسم سوم، همان مسیلمه است که از کهانت استفاده می‌کرد، به‌گونه‌ای که اصلا کهانت به معنای اعم را انجام نمی‌داد بلکه تنها با سجع‌گویی و دروغ‌گویی، از کهانت استفاده کرده و در صدد فریب و تزویر مردم بود که آن هم مصداقی از کهانت است.

2- اسود عنسی

«اسوَد عَنْسی»، عبهلة ‌بن کعب‌ بن‌ عوف[37] (غوث)[38] از قبیله بنی‌عنس، ملقب به «ذوالحمار» و «ذوالخمار» است[39]. اسود عنسی از بزرگان یمن و بازماندگان خاندان شاهی بود[40] که در میان اهالی مردم نجران و به‌ویژه مذحج، نفوذ بیشتری داشت.
از شرح حال اسود وحالات زندگی او مطالبی اندکی در کتب است. او متولد «کهف خُبّان» نزدیک نجران بود و در همان محل نیز بزرگ شد و زندگی کرد. او فردی دانا، کاهن،[41] سخن‌دان و سخنران قوم بود. وی شعبده می‌دانست و کارهای خارق‌العاده‌ای انجام می‌داد. با گفتار و کهانت خود، دل و دین مردم را می‌ربود. در اعماق قلوب مردم نفوذ داشت و راحت می‌توانست حرفش را به کرسی بنشاند[42]. او به‌حدی بین قبیله خود و مردم، مشهور و نفوذ داشت که «اعشی»، شاعر بزرگ جاهلی، درباره او قصیده‌ای سرود و از وی جایزه‌ای بسیار گران‌بها دریافت کرد.[43]
درباره اسلام‌آوردن اسود عنسی مطالبی موجود نیست، بلکه تاریخ، خلاف آن را ثابت نموده است؛ چون اکثر منابع اسلامی را که بررسی می‌کنیم از ارتداد او سخن گفته‌اند که کاشف از سابقه ارتداد اوست.[44]
بلاذری نویسنده می‌نویسد: «پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در سال ۱۱ هجری، شخصی به نام جریر ‌بن‌ عبداللّه بجلی را به‌سوی اسود فرستاد، تا او را به اسلام دعوت نموده و از خطای خود آگاه کند، ولی اسود، دعوت وی را نپذیرفت». همچنین می‌گوید: «برخی از راویان چنین دعوتی را انکار کرده‌اند.[45
اسود چون پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را مشاهده نمود که در امر دعوت خود موفق شده، مردم و قبیله‌های زیادی را جذب دین کرده و دین اسلام را گسترش داده، او نیز با این خیالات و توهمات ادعای پیامبری نمود و به انگیزه دستیابی به حکومت نیاکان، خود را «رحمان یمن[46]» نامید و اعلام داشت که با دو فرشته به نام‌های «سحیق» و «شریق» بر او وحی نازل می‌شود. او کارها و تبلیغات خود را مخفیانه آغاز نمود و با گفتار فریب‌کارانه و کارهای شگفت‌انگیزه (کهانت) مردم را جذب کرد. قبیله خود (مذحج) و شمار فراوانی از مردم نجران، کم‌کم به وی پیوسته و وعده ریاستش دادند[47].
با دقت در عبارات فوق روشن می‌شود که اسود نیز در ادعای پیامبری خود از کهانت استفاده کرده است؛ مثلا ادعا کرد که از خیانت «قیس بن عبد یغوث» از طریق فرشتگان وحی آگاهی یافته است[48]. شاگرد اسود برای از بین بردن مخالفان، مدعی سخن گفتن با فرشته‌ای در زیر زمین شد و با این طریق، افرادی همچون «ابن‌مکشوح» و پسر دیلمی را کشت. اسود در جمع مردم حرکات نمایشی انجام می‌داد؛ مثلا الاغی داشت که وقتی می‌گفت به خدا سجده کن، انجام می‌داد. او پس از اعلان عمومی، یکصد گاو یا شتر را در ردیفی قرار داد، خطی کشید و به آن‌ها ضربه زد ولی از خطی که کشیده بود جلوتر نرفتند. او براساس کهانت و جادو از جهل مردم سوءاستفاده کرده و ادعای پیامبری کرد.

 

3- طلیحه

سومین شخصی که در این مقاله مورد بررسی قرار می‌دهیم «طلیحة بن خویلد بن نوفل اسدی» از قبیله بنی‌اسد است. در محرم سال چهارم هجری، عده زیادی به فرماندهی طلیحة بن خویلد، جمع شده بودند و می‌خواستند به مدینه حمله کنند[49].
چون نسب طلیحه به قبیله‌ای از «فَقْعَس‌ بن طَریف»، از تیره‌های بنی‌اسد بن خُزَیمه، از اعراب مُضَری می‌رسید، او را «اسدی فقعسی» خوانده‌اند و در برخی از منابع، نام وی «طلحه» نیز ذکر شده است[50]، ولی مسلمانان خشمگین از او به‌دلیل اعتقاداتش وی را طُلَیحه، یعنی طلحه کوچک، نامیدند.
او در دوره جاهلی، کاهن معتبر و رئیس قبیله خود بود. او را شاعر، خطیب، نثر مسجع‌ نویس و دارای معلومات عمومی وصف کرده‌اند، که احتمالاً این قبیل توصیفات به‌سبب نقش مذهبی او بوده است. اشاره‌های راجع به دلاوری و دیدارهای او از دربار ایران در پیش از اسلام، نقش او را به‌عنوان رهبر قبیله نشان می‌دهد. او در سال نهم هجری یا سال عام الوفود که نمایندگان بسیاری خدمت پیامبر رسیدند و اسلام آوردند، همراه قبیله خود بر پیامبر وارد شدند و اسلام آوردند[51]. قول شاذ و اشتباهی نیز هست که گمان‌ کرده که طلیحه و قبیله‌اش نامسلمان باقی ماندند تا آن‌که نخستین‌ بار، خالد بن ولید آنان را به اسلام دعوت کرد.[52]
طلحیه پس از بازگشت از سفر عام‌الوفود، مرتد شد[53] و ادعای پیامبری کرد. او ادعا کرد که جبرئیل بر او نازل می‌شود و وحی می‌آورد.[54] می‌گفت «ذالنون» فرشته‌ای است که وحی را بر من نازل می‌کند[55].
طلیحه با کارهای این چنینی و با دروغ، کار خود را پیش برد. سخنانی سجع‌گونه همانند قرآن گفت و مردم را به ترک سجود، امر کرد. او به پیروانش می‌گفت: خداوند به سجده‌کردن شما و ... نیازی ندارد. شما می‌توانید ایستاده عبادت کنید و غیر از این حرف‌ها.[56]
طلحیه توانست طرفداران زیادی جمع کند و افراد قبیله‌اش به‌آسانی پیامبری او را پذیرفتند؛ چون مردم را از روزه و نماز معاف کرد و ربا را مباح دانست.[57] پس از رحلت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، طلیحه به‌عنوان رئیس قبیله، شاعر، کاهن و جنگجو، توانست طرفدارانی زیادی به‌ دست آورد[58].
طلحیه با قراردادن سجده و رکوع در ردیف امور ظاهری، پیروان خود را به دوری از سطحی‌نگری و شناخت‌نگری عمیق خداوند فرا خواند. او در افعال و اعمال خود از پیشگویی وکهانت استفاده می‌کرد. پیشگویی او در میدان جنگ درباره رسیدن آب[59] یا اطلاع از آمدن لشکر خالد به سوی او[60] نمونه‌ای از کهانت و پیشگویی اوست، درحالی‌که هر فرمانده سیاس جنگی باید از این موارد، آگاه باشد.
نقل شده که در جنگ با نماینده پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ضرار بن عمرو، با وجود اصابت ضربت شمشیر بر وی، جراحتی برنداشت که انتشار این خبر، شایعه به وجود آورد که طلیحه، راستگو و پیامبر است. او با خبر کذب، به‌عنوان حرکت نمادین و نمایشی سعی کرد به‌سوی هدف ریاست دینی و دنیوی، حرکت کند.

 

4- سجاح

«سجاح» از مردم موصل[61] و از جزیره در شمال عراق بود که نسبش از طرف پدر به «بنوتمیم» و از طرف مادر به «بنوتغلب» می‌رسید[62]. سجاح، دختر «حارث بن سُوید بن عقفان»[63] یا دختر «اوس بن حق»[64] یا «اوس بن حریز»[65] بود. او نیز از جمله پیامبران دروغین بود که همزمان با مسیلمه در میان قبیله بنی‌تمیم ادعای پیامبری کرد.[66] درباره وی گفته شده که قبل از ادعای پیامبری، کاهنه و مسیحی بوده است.[67]
سجّاح زنی شاعر، دارای اطلاعات دینی، استعداد فرماندهی و طالب قدرت بود. او علاوه بر جادوگری[68] و کهانت[69] برای جذب دیگران، همانند مسیلمه، سخنانی سجع‌گونه می‌گفت. او پیام‌های خود را به‌صورت مسجع و به تقلید از قرآن، با خطاب‌های جمعی می‌گفت و خداوند را «رب السحاب» می‌نامید. او در یکی از سخنان سجع‌گونه چنین گفت: «اعدوا الرکاب و استعدوا للنهاب، ثم اغیروا علی الرباب، فلیس دونهم حجاب» سواران را آماده کنید و برای غارت آماده شوید. به‌سوی قبیله رباب حمله برید که مانعی در مقابل آن‌ها نیست».[70]
سجاح ادعا می‌کرد این سخنان را جبرئیل به او وحی می‌کند. از عقاید انحرافیش این بود که زن را در گرفتن دو شوهر آزاد می‌دانست و تعصبات قومی را تحریک می‌نمود و به همین سبب، طرفداران بسیاری جلب کرد.[71]

 

نتیجه‌گیری

یکی از عوامل مؤثر در پیدایش مدعیان پیامبری در صدر اسلام، کهانت بود؛ زیرا کهانت و پیشگویی در جزیزة‌العرب، پیشینه قوی داشت و بیشتر صاحبان قدرت و رهبران قبایل می‌توانستند از جهالت و سادگی مردم به‌راحتی استفاده کنند.
در بررسی که ما در این تحقیق منحصرا در چهار نفر انجام دادیم، به‌وضوح مشخص شد که آن‌ها نیز در پیشبرد هدف ریاست دینی و دنیوی بر مردم (پیامبری)، از کهانت، جادو، سجع‌گویی و شباهت‌سازی اعمال و گفتار پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) استفاده می‌کردند. دلیل آن را می‌توان سادگی مردم، ناآگاهی و عدم‌تشخیص تزویر آن‌ها از کهانت و غیره دانست.

 

منابع

قرآن الکریم
1. ابن‌اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ۱۴۰۷ق، بیروت، دار الکتب العلمیة.
2. شبانکاره‌ای، محمد بن علی، مجمع الأنساب، 1393ش، چ دوم، بی‌جا، امیرکبیر.
3. سیدمحمدحسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، 1373ش، چ6، اسماعیلیان.
4. مقریزی، احمد بن علی، إمتاع الأسماع بما للنبي من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، محمد عبدالحمید نمیسی، 1420ق، بیروت، دار الکتب العلمية.
5. حائری، محمدمهدی، شجرة طوبی، 1385ش، چ اول، بقیة العترة.
6. ذهبی، محمد بن احمد، العبر فی خبر من غبر، بی‌تا، بی‌چا، بیروت، دار الکتب العلمیة.
7. ابن‌هشام، عبد الملک بن هشام، السیرة النبویة، بی‌تا، بیروت، دار المعرفة.
8. ابن‌اثیر، عزّالدین، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ۱۴۰۹، بیروت، دار الفکر.
9. ابن‌اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، محمد بن احمد مستوفی هروی و غلامرضا طباطبایی مجد، ۱۳۷۲ش، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
10. ابن‌اعثم کوفی، محمد بن علی، الردة، محمد بن عمر واقدی و یحیی وهیب جبوری، ۱۴۱۰ق، بیروت، دار الغرب الإسلامی.
11. ابن‌جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ۱۴۱۲ق، بیروت، دار الکتب العلمیة.
12. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم، محمدحسین شمس‌الدین، ۱۴۱۹ق، بیروت، دار الکتب العلمیة.
13. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، عبدالله بن عبدالمحسن، ۱۴۱۷ق، جیزه مصر، هجر.
14. ابن‌سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ۱۴۰۵ق، بیروت، دار بیروت.
15. ابن‌منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، علی شیری، ۱۴۰۸ق، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.
16. ابن‌حزم، علی، جمهرة انساب العرب، 1403ق، چ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه.
17. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الأغانی، محمد مسعود و احمد شنقیطی، بی‌تا، بی‌چا، مصر، مطبعة التقدم.
18. احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، نعمان نصری، ۱۴۱۹ق، قم، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحدیث، سازمان چاپ و نشر.
19. اوچ‌ اوک، بحریه، تاریخ پیامبران دروغین در صدر اسلام، ترجمه وهاب ولی، 1364ش، چ اول، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
20. امینی، عبدالحسین، نظرة فی کتاب البدایة و النهایة للحافظ ابن کثیر الدمشقی، اسماعیل بن عمر ابن‌کثیر و احمد کنانی، بی‌تا، بی‌چا، بی‌جا، بی‌نا.
21. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ۱۹۸۸م، بیروت، دار و مکتبة الهلال.
22. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، بی‌تا، بی‌چا، بی‌جا، بی‌نا.
23. بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، عبدالمعطی امین قلعجی، ۱۴۰۵ق، بیروت، دار الکتب العلمیة.
24. علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام، ۱۳۹۱ق، بیروت، دار العلم للملایین.
25. رسولی، هاشم، زندگانی محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پیامبر اسلام: ترجمه سیرة النبویه، ۱۳۷۵ش، تهران، کتابچی.
26. زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الأبرار و نصوص الأخبار، عبدالامیر مهنا، ۱۴۱۲ق، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.
27. شهید ثانی، زین‌الدین بن علی، الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، محمد کلانتر، ۱۴۱۰ق، قم، مکتبة الداوری.
28. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدی، حسن خرسان، بی‌تا، تهران، دار الکتب الإسلامیة.
29. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری: تاریخ الأمم و الملوک، محمد ابوالفضل ابراهیم، بی‌تا، بیروت، بی‌نا.
30. همیلنون، ملکم، جامعه‌شناسی دین، ترجمه محسن ثلاثی،1387ش، چ چهارم، تهران، نشر ثالث.
31. فقیهی،محسن، درس خارج فقه، مورخ 9/07/1401 الی 12/07/1401.
32. فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، ۱۴۱۵ق، بیروت، دار الکتب العلمیة.
33. فریز، جیمز جرج، پژوهشی در جادو و دین، ترجمه کاظم فیروزمند، 1388ش، چ ششم، تهران، آگاه.
34. فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، یوسف شیخ محمد، ۱۴۲۸ق، بیروت، المکتبة العصریة.
35. مکارم شیرازی، ناصر، أنوار الفقاهة فی أحکام العترة الطاهرة: کتاب التجارة، ۱۴۲۶، قم، مدرسه امام علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام).
36. مسعودی، علی بن حسین، التنبیه والإشراف، عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره، دار الصاوی.
37. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء والتاریخ، بی‌تا، بی‌چا، بی‌جا، مکتبة الثقافة الدینیة.
38. مرتضی زبیدی، محمد بن محمد، تاج العروس من جواهر القاموس، ۱۳۰۶ق، بیروت، دار مکتبة الحیاة.
39. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، بی‌تا، بیروت، دار صادر.

 

پی‌نوشت‌ها

[1]. مرتضی زبیدی، محمد بن محمد، تاج العروس، ج36، ص82.
[2]. فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنير في غريب الشرح الکبير، ج1، ص543.
[3]. فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، القاموس المحيط، ج4، ص264.
[4]. مکارم شیرازی، ناصر، انوار الفقاهة(کتاب التجارة)، ج1، ص338.
[5]. شهید ثانی، زین‌الدین بن علی، الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية،، ج3، ص215.
[6]. فقیهی، محسن، درس خارج فقه، مورخ 11/07/1401.
[7]. علی، جواد، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج12، ص332.
[8]. همیلنون، ملکم، جامعه‌شناسی دین،ص55
[9]. فریز، جیمز جرج، پژوهشی در جادو و دین، ص120
[10]. همیلنون، ملکم، جامعه‌شناسی دین،ص68
[11]. سوره عنکبوت، آيه 63.
[12]. علی، جواد، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج12، ص339.
[13]. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى، ج۷، ص۲۲۶؛ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان،ص۱۰۹.
[14]. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان،ص۱۰۹.
[15]. ابن‌هشام، عبد الملک بن هشام، السيرة النبوية ،ج2 ص559؛ ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدايه والنهايه، ج7، ص231؛ ذهبی، محمد بن احمد، العبر في خبر من غبر، ج1، ص10.
[16]. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاريخ اليعقوبي، ج2 ص79.
[17]. ابن‌اثیر، علی بن محمد، الکامل في التاريخ ،ج 2، ص298.
[18]. ابن‌هشام، عبد الملک بن هشام، السيرة النبوية، ج4، ص998؛ ابن‌جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم في تاريخ الأمم و الملوک، ج3 ص383؛ بخاری، محمد بن اسماعیل، صحيح البخاري، ج9، ص136.
[19]. ابن‌هشام، عبد الملک بن هشام، السيرة النبوية، ج2، ص576.
[20]. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاريخ اليعقوبي، ج2، ص130.
[21]. ابن‌جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم في تاريخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۳۸۳.
[22]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۹۳.
[23]. علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۱۱، ص۸۹.
[24]. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳۰؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری،ج۲، ص۳۹۴؛ بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة، ج۵، ص۳۳۱.
[25]. ابن‌اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۱، ص۲۱؛ ابن‌اعثم کوفی، محمد بن علی، الردة، ص۱۰۸.
[26]. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم، ج۴، ص۲۵۵.
[27]. احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، ج۲، ص۳۸۶.
[28]. زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار، ج۵، ص۴۰۱.
[29]. حائری، محمدمهدی، شجرة طوبی، ج۱، ص۵۲.
[30]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۹۴؛ ابن‌جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم في تاريخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۲۱؛ علی، جواد، المفصل في تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۱۶، ص۳۸۹؛ ابن‌هشام، عبد الملک بن هشام، السیرة النبویة، ج۴، ص۹۹۹.
[31]. ابن‌هشام، عبد الملک بن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۶۰۰.
[32]. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳۰.
[33]. سوره انعام، آیه 21.
[34]. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۳۰۵.
[35]. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۸۳.
[36]. همان.
[37]. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص۱۰۹.
[38]. ابن‌حزم، علی، جمهرة أنساب العرب، ص‌۴۰۵.
[39]. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص‌۱۱۳.
[40]. ابن‌منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج‌۹، ص‌۲۷.
[41]. همان، ص‌۱۰۹.
[42]. مسعودی، علی بن حسین، التنبیه والإشراف، ج1 صفحه : 240
[43]. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الأغانی، ج‌۹، ص‌۱۴۱.
[44]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج‌۲، ص‌۲۵۲.
[45]. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص‌۱۰۹.
[46]. همان، ص‌۱۱۳.
[47]. علی، جواد، المفصل في تاریخ العرب قبل الاسلام، ج‌۴، ص‌۱۹۱.
[48]. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البداية والنهاية، ج6، ص308.
[49]. ابن‌حزم، علی، جمهرة أنساب العرب، ص۱۹۶.
[50]. ابن‌سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۹۲؛ اوچ‌ اوک، بحریه، تاریخ پیامبران دروغین در صدر اسلام، ج۱، ص۶۹.
[51]. ابن‌اثیر، عزّالدین، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۴۷۷.
[52]. اوچ‌ اوک، بحریه، تاریخ پیامبران دروغین در صدر اسلام، ‌ص۷۰-۷۱،
[53]. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء والتاریخ، ج۲، ص۸۴۱.
[54]. ابن‌اثیر، عزّالدین، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۴۷۷.
[55]. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء والتاریخ، ج۵، ص۱۵۷.
[56]. مقریزی، احمد بن علی، إمتاع الأسماع، ج۱۴، ص۲۳۲.
[57]. اوچ‌ اوک، بحریه، تاریخ پیامبران دروغین در صدر اسلام، ج۱، ص۹۴،
[58] .همان ص95
[59]. همان ص93
[60] .بیهقی، ظهيرالدين علی بن زيد، تاریخ بیهقی، ص33.
[61]. شبانکاره‌ای، محمد بن علی، مجمع الانساب، ج۱، ص۲۶۰.
[62]. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ج۱، ص۱۱۸.
[63]. همان
[64]. همان
[65]. ابن‌حزم، علی، جمهرة أنساب العرب، ص۲۲۶.
[66]. ابن‌اثیر، عزّالدین، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۲۷۷.
[67]. علی، جواد، المفصل في تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۷، ص۲۱۷.
[68]. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء والتاریخ، ج۵، ص۱۶۴.
[69]. علی، جواد، المفصل في تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۷، ص۲۱۷؛ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص۱۱۸.
[70]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۹۷.
[71]. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الأغانی، ج۲۱، ص۲۶.

گالری تصاویر محصول
تصاویر
بیشتر